سنگ بزرگی که نشانه‌ی نزدن بود ولی آن را زدند!

انسانی هستم که به شدت گناه دارد... صدای گریه ی حضار

سنگ بزرگی که نشانه‌ی نزدن بود ولی آن را زدند!

انسانی هستم که به شدت گناه دارد... صدای گریه ی حضار

سال ۸۸ در یک نگاه

زمان : آخرین نیمه شب سال 88

مکان : توی ماشین ، جاده شیراز ، 255 کیلومتری شیراز

حالت : نشسته ، لمیده ، آهنگ سیاوش در حال پخش شدنه ، خیره به مونیتور ، غرق در تفکر ، خسته از رانندگی طولانی با ماشینی که فرمون هر سمتی که تخمش می کشه ، می کشه و تو هم تخمات کشیده می شه تا به مسیر اولیه برش گردونی و در این اواخر هم این خاصیتش بیشتر شده ، مضطرب ار نشستن در ماشینی که وصفش در بالا اومده و باید احمق باشه کسی از همراهان که فکر کنه آخرین شب سال بنده خواستم خوش مزگی به خرج بدم و زیگ زاگ تو این شب عیدی نمک های پیدا و پنهان خودم رو به رخ بکشم یا اینکه من این قدر "ک.س دست" شدم که نتونم فرمون رو تو دستم بگیرم.

دلیل پست : دوست دارم به اتفاقات سال یک نگاهی بندازم ، خوب و بد ، زشت و زیبا ، جالب و کسل کننده (فکر کن من اتفاق کسل کننده واسم رخ داده باشه )

پیش نویس : این اتفاقات ترتیب خاصی ندارد ، همزمان با یاد آوری ماجراها ، سعی می شود همه اتفاق ها آورده شود

1 دوره کارآموزی خارج از کشور  : خوب ، عالی ، هیجان انگیز ، سود مالی ، سود معنوی

شاید اون روزی که منشی جبه دار زنگ زد و خودش رو منشی دکترجبه دار معرفی کرد و من هم فکر کردم سرکاری هست و خودم دکتر محسنی معرفی کردم و منشی جدی دکتر اون طور لبخند رو لب هاش اومده بود هیچ وقت فکر نمی کردم تابستون سال 88 تبدیل به رویایی ترین تابستون زندگیم میشه . زمانی که به خاطر شلوغی های بعد از انتخابات دکتر بهم گفت برو کار آموزی رو کنسل کن یک لحظه خشکم زد ، اون همه زحمت ، دوندگی واسه رزومه و مصاحبه و  ویزا و ... ولی یک کمی که فکر کردم و دیدم خب چرا دکتر خودش کنسل نمی کنه؟ آها پس شاید چون نمی تونه کنسل کنه ، بعله ، تا خودشون کنسل نکنند من عمرا کنسل نمی کنم و همین شد که 10 روز بعد از حرف دکتر من تو فرودگاه بیروت از هواپیما پیاده می شدم و با ورود به سالن می دیدم که یک نفری با تابلو ی " مهراز امینی" منتظرمه و اون روز تبدیل به حرفه ای ترین روز زندگی ام شد.

پی نوشت : خاطرات دوران کارآموزی رو جداگانه شرح می دم

2. انتخابات : مثبت ، منفی ، هیجانی ، خوارمادر هیجان ، منفی ، سرخوردگی

مناظره ها جالب بود . مناظره ی موسوی کروبی خیلی جالب بود . موسوی حرف دل همه رو همه زد. شب های بعد مناظره که می رفتیم بیرون . هیجان عمومی که وجود داشت . و کلا انتخابات یک پیروز داشت و اون ما مردم بودیم و کاش این عوامل اسراییل و امریکا و سران فتنه این طور کام پیروزی قاطع  پرزیدنت "محبوب مردمی نژاد" رو به دهن ملت "گه آلود" نمی کردند تا مجبور نشیم پلاکارد دست بگیریم که " موسوی کروبی خاتمی ، گه خوردیم بهتون رای دادیم " و این عکاسان غیور رجا  و فارس هی تند تند ازمون عکس یادگاری بگیرن و در آخر هم دولت لطف کنه و ساندیسی بده تا هم "کهی" که خوردیم پایین بره و هم طعم "گه" جای خودش رو به طعم بهتری با اسانس بهتری بده.

3.شب کوی دانشگاه (با در نظر گرفتن صحبت هایی که بعدها در این باره شد) :

امتحان ها کنسل شد ، برین خونه ها تون ... این صدا رو که بچه ها شنیدند با توجه به اتفاقاتی که شب قبلش افتاده بود جو کوی دیدنی شده بود. روی دیوار اتاق خوابگاهمون به یادگاری نوشته ام "بجه ها به مثابه به یهودیانی که از چنگ نازی ها می گریزند در حال ترک کوی هستند" - عکسش رو سر فرصت می ذارم- . با تقریب خوبی 80% بجه ها تخلیه کردند. حسین رو راضی کردم که بریم خونه خواهرم، راضی نمی شد ، خلاصه قبول کرد. در راه رفتن گاردی هایی که بیرون خوابگاه صف کشیده بودند حس خیلی بدی بهم منتقل می کردند. حس می کردم از ترس اینکه به خونم می خوان حمله کنند دارم فرار می کنم. کاری به کار سیایت نداشتم ، ندارم و نخواهم داشت اما کوی خونه ی اصلی من بود ،اگرچه شاید خیلی کم اونجا باشم اما خونه اصلی من حساب میشه. از ترس حمله به خونمون دممون رو گذاشته بودیم رو کولمون و در حال فرار بودیم. گاردی ها با اون هیکل ورزیده و قد های برافراشته بزرگ ترین بیلاخ هایی بودند که در عمرم جلوی چشمانم می دیدم . حسین گفت بیا برگردیم ، گفتم نه.رفتیم سمت تقاطع کارگر جلال ، به سمت ایستگاه ماشین های ونک ، نصف خیابون رو که رد کردیم ، بووووووووووف یه تصادف در فاصله 40 50 ساتتی متری ام رخ داد.نزدیک ترین تصادفی که در عمرم دیدم ، البته غیر از اون هایی که خودم داشتم.حسین گفت بیا برگردیم.گفتم شیرخط ، اگه شیر اومد برمی گردیم ، اگه خط اومد میریم. شیر! روباه ترین شیر زندگی ام اتفاق افتاد و ما بر گشتیم. و اون شب نیروهای عزیز گاردی با برادرین که لباس شخصی خودشون رو پوشیده بودن  داخل کو.ی ریختند. تنها نکته جالبش این بود که در ساختمون ما از کسانی که در لحظه ی حمله در ساختمان در طبقات 1 2 ساختمان 16 17 بودند تقریبا همه را بردند و زدند و ... غیر از من و همین حسین عزیز و من یکی از هیجان انگیز ترین لحظه های عمرم را تجربه کردم که مطمئنم مزه اش تا آخر عمر زیر زبون و لای دنون و پاها و جاهای دیگه و توی یک سری اعضای دیگه موندگار شده که قول می دهم در اسرع وقت مفصل داستان را تعریف کنم.

4

تولد محمد و پیدا کردن یک سری دوست جدید به واسطه اون تولد و همه شب نشینی ها و مهمونی های بعدش و خونه محسن رفتن ها و پیش محمد بودن ها و همه و همه این قدر خوب و دوست داشتنی و باحال و "کول" و .... که نمی دونم چطوری توضیح بدم و خلاصه نگاه نکنید توضیحش 3 ، 4 خط بیشتر نیست! مزه اش خیلی خیلی خیلی زیاد خوب بود از همین جا از محمد و فافاطی تشکر می کنم و جای محسن خالی که الان تو زندان داره بهش خوش می گذره . در کنار اون اتفاقات خوبی که بود زندان رفتن محسن هم یکی از بدترین خاطره های امسالم شد و خلاصه تلخ و شیرین این اتفاق ها زیاد مهم نیست و مهم دوستی ها مون هست که امیدوارم همیشه خوب بمونه .

5. باز نشستگی مامان : خوب خوب تعجب

باز نشسته شدن مادر عزیز و قدردانی هایی که از ایشان به عمل آمد و تعریف و تمجید های همکاران و مراجعه کنندگان تبدیل به یکی از اتفاقات خوب امسال شده بود و از انجایی که برخلاف برخی مملکت ها که بی صاحاب هستند مملکت ما هر جا که انگشتت را بگذاری حتی اگر ماتحت مبارک خودت باشد چندین و چند صاحاب دارد چند هفته پیش یکی از چند ارگان مربوط حکم بازنشستگی را پس گرفت و مادرگرامی باید برگردد سرکار اما چند ارگان دیگر حکم بازنشستگی را رسمی شمرده اند و مادرگرامی نمی تواند بازگردد سرکار و درگیری ها شروع شده و شما پیداکنید پرتقال فروش را . در هر حال مامان که دیگه حوصله سرکار رفتن رو نداره . مادر در طول خدمت صادقانه خدمت کرد و سال 75 هم کارمند نمونه کشور شد و الان دیگه وقت استراحت کردن ایشونه.

6. دوست : خوب خوب عالی

امسال یک سری دوست جدید پیدا کردم ، امیدوارم دوستی ام باهاشون عمیق تر بشه ، در هر صورت خیلی خوبه که آدم دوست زیاد داشته باشه اما خیلی بهتره که آدم دوست با معرفت داشته باشه . معرفت دوست هات رو هم یه جا می تونی ببینی ، اونم موقع سختی ها ، موقعی که بهشون نیاز داری و درمونده ای. خلاصه ، شکر خدا که دوستای با معرفت هم بین دوستام پیدا میشن اما دوست با معرفت از نظر من این طوری تعریف میشه که تو مشکلات واسه کمک بهت خودش پا پیش بذاره ، اینه دوست با معرفت واقعی که من یک دونه از این دوست ها رو مطمئنم دارم ، خودم هم سعی می کنم با معرفت باشم ، همه می گن واسه یکی تب کن که واست بمیره ، من و مهیار این شعار رو تصویب کردیم که واسه یکی بمیر که واست تب کنه ، این قدر مرام و معرفت بالاست خداوکیلی نشد نگیم دیگه شب آخر سالی.

پی نوشت 1 : اگر بجه با مرامی هستید و خواستید دوست با معرفت داشته باشید درنگ نکنید.

پی نوشت پی نوشت 1: من لیست دوست های پسرم رو الان که چک کردم پر بود ، لیست دختر ها هم که بدون نیاز به چک کردن حتما یک جای خالی برای شما داره دوست عزیز:دی

7.تصادف : بد ، بد ، معرفت سنج

وقتی از اوایل دی ماه هر بار که آبجی عزیز ماشین رو بهتون می ده تاکید می کنه که خیلی حواست باشه یک وقت شب عیدی به جای نزنی ، نتیجه میشه که همه ی فازهای منفی یک جا جمع میشه و روز 26 ام اسفند توی پارکینگ وقتی نشتی پشت فرمون و درحالی که استارت می زنی و می گی و "خدایا خودت آبروم رو حفظ کن" به بدترین نحو ممکن فاز های منفی جمع شده بروز میکنه تا برینه به آبرو و حیثیت و  ابهت و شوخ طبعی و همه چیز تو و به طرز احمقانه ای می ما لونی به ستون مالوندنی! نتیجه این میشه که پس فرداش وقتی یک ماشینی که تا با 60 تا باش برونی این قدر چپ و راست میشه که تصادفش رو تضمین می کنه رو با 80 90 تا چند صد کیلومتر برونی و صحیح و سالم تحویل بدی و به جای قدر دانی بهت بگن وای تو همیشه این قدر چپ و راست می کنی و تو همیشه این قدر زیگ زاگ می رونی و تو همیشه  ژانگولر میای موقع رانندگی و با پوزخند بهت نگاه کنند و منظورش این باشه که " تو همیشه این قدر ک.س دستی؟" و تو هم زبونت از هر زمان دیگه ای کوتاه تر باشه و نتونی داد بزنی بیا 10 کیلومتر با این برون بعد نظر بده. خلاصه این تصادف باعث شد معرفت یکی از دوستام که واقعا و از ته دل دوستش دارم رو از نزدیک لمس کنم.

پی نوشت : البته دوست داشتنی بودن این دوستم اصلا ربطی به کاری که می خواست بکنه نداشت و ورای این حرف ها و این کار ها من از ته قلب دوستش دارم چون واقعا دوست داشتنیه

8

نمی دونم چرا هیچ حسی برای سال نوی جدید ندارم . حس نمی کنم قراره تحول خاصی رخ بده در حالی که می دونم امسال یکی از فعال ترین سال های زندگی ام خواهد بود. کسانی رو که دوست دارم دعا می کنم . کسایی که دوستم دارند برام دعا کنند. تنها ناراحتی سال تحویل امسال اینه که مهیار کنارمون نیست ... ایشالله به مهیار هم خوش می گذره تعطیلات امسال ;)


نظرات 5 + ارسال نظر
.:: نوروز شاپ ::. دوشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:56 ب.ظ http://norouzshop.com

با سلام و درود [گل]

وب قشنگ و پر محتوایی داری [قلب] بهت تبریک میگم دوست عزیز [گل] کارت حرف نداره [گل]

امدم دعوتت کنم بیای به فروشگاه نوروز شاپ [گل]

http://norouzshop.com

همه محصولات به مناسبت فرا رسیدن عید باستانی نوروز با 40% الی 60% تخفیف ویژه عرضه میشود

بهترین فرصت برای خرید را از دست ندهید[گل]

همه سفارشات حتی در ایام نوروز هم آماده و ارسال میگردند [گل]

کلیه محصولات در پگ و کاور ضد خش و بسته بندی ضد ضربه عرضه میگردد[گل]

کلیه محصولات با گارانتی 48 ساعته عرضه میشود شما بعد از دریافت سفارش خود تا 48 ساعت میتوانید برای مرجوع کردن سفارش و دریافت هزینه خود اقدام نمایید

این بهترین فرصت خرید از یکی از بزرگ ترین فروشگاه های وب در ایران است[رضایت]

با خرید بیش از ده هزار تومان شما در قرعه کشی بزرگ نوروز شاپ شرکت داده خواهید شود[گل]

جوایز نفرات اول به ترتیب هفتصد هزار تومان - پانصد هزار تومان - سیصد هزار تومان و به هشتاد و نه نفر از خریداران خوش شانس خود هدیه کوپن خرید رایگان به اندازه مبلغ سفارش قبلی داده خواهد شود.[گل]

پس این فرصت بی نظیر را از دست ندهید[گل]

برای دریافت لیست جدید ترین محصولات ما + آدرس جدید سایت (در صورت پیش امد هرگونه مشکل احتمالی) + هدایا مختلف تبلیغاتی در یکی از گروه های زیر عضو شوید

آدرس گروه یاهو ما:

http://groups.yahoo.com/group/takbuy/join

آدرس گروه گوگل ما:

http://groups.google.com/group/takbuy?hl=fa

با عضویت رایگان در یکی از گروههای بالا از ده ها هدیه ارزنده + تخفیف در سفارشات بعدی + دریافت رایگان کوپن خرید و ..... برخوردار شوید.[گل]

امیدوارم شما هم به جمع مشتری های دائم ما بپیوندید [گل]

خدمات و محصولات فروشگاه ما رو با دیگر فروشگاهها مقایسه کنید [گل]

مطمئن باشید از انتخاب خود پشیمان نخواهید شود[گل]

پایدار پیروز و موفق باشید[گل][بدرود]

http://norouzshop.com

Dew پنج‌شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 07:15 ب.ظ http://dewl.blogfa.com

سلام.سال نو مبارک!
سال خوبی داشته باشین!! از نظر سلامتی و موفقیت..دی
حتی بهتر از پارسال!
فعلا!

شیما جمعه 13 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:09 ب.ظ

کاش منم همچین دوستی بودم.

امیر شنبه 14 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ق.ظ

عوض جات خالی کلی با مهبار خوش گذشت :دی
سال نو مبارک

Aria شنبه 14 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:54 ق.ظ

سال نوت مبارک مهراز . شب حمله به کوی رو خوب یادمه. زنگ زده بودم بهت . گفتی میخوای بمونی . از حمله ی پلیس به بانک روبه روی کوی گفتی . تا ۲ روز بعدش باهات تماس میگرفتم و جواب نمیدادی ! فکر میکردم بردنت ولی به شکل احمقانه ای قصر در رفته بودی ... مسخره نیست که مینویسی "جای محسن خالی که تو زندانه " ؟ اون روزی که خبر زندان رفتن محسن و بدرقه ی بچه های فنی رو تو وب خوندم انگار عجیب ترین خبر دنیا رو شنیدم . یه لحظه دانشجو های اینجا رو تصور کردم که جمع شدن و دارن همکلاسی شون رو به خاطرمخالفتش با دولت بدرقه میکنن که بره زندان . اینکه با خودم فکر کردم این محسن همون محسنیه که دوم دبیرستان رو با هم رو یه نیمکت مینشستیم ،اینکه همونیه که با هم میرفتیم کلاس آقا پور ... خیلی عجیب به نظر میاد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد