سنگ بزرگی که نشانه‌ی نزدن بود ولی آن را زدند!

انسانی هستم که به شدت گناه دارد... صدای گریه ی حضار

سنگ بزرگی که نشانه‌ی نزدن بود ولی آن را زدند!

انسانی هستم که به شدت گناه دارد... صدای گریه ی حضار

فرار مغزها - قسمت هشتم - مصاحبه

قبل از اینکه برویم سراغ انتخاب سفارت بر اساس گفته ها و شنیده های بچه های فعال در اپلای ابرود به یک معادله بسیار پیچیده و چند مجهولی رسیده بودیم که کمی رویش کار میشد توانایی غنی سازی بالای بیست درصد را داشت. آنکارا بهشت در مرحله اولیا و انبیا بود و ویزای مولتی را صلواتی و نذری توزیع می کرد. ارمنستان کمی بهشتش کمتر بهشت بود و در مثلا مرتبه بهشت امثال ما که نمازمان را میخوانیم و روزه مان را میگیریم و درک خاصی از چیز دیگر نداریم و خدا نه از روی لیاقت که از روی دلسوزی راهی بهشتمان می کند بود و ویزا توزیع میکرد منتها به صورت سینگل. اینجا یک پرانتز باز میکردند که البته ارمنستان درست است که برای همه بهشت است اما برای بچه های مکانیک جهنم است٬ (ما که مکانیک نبودیم٬ پس چه باک) . می گفتند بچه هایی که فاند ندارند بروند گرجستان. کسانی که فاندشان را مراکز حساس میدهد بروند آذربایجان. کسانی که چپ دستند قبرس و شش ماه دومی ها بروند بیروت. خلاصه و در آخر تایید میکردند دبی آزمون سیاوش است. به آتش می زنی و اگر نیت ات پاک بود و هدفت از امریکا رفتن همان بود که جلوی بقیه وانمود میکردی (حالا چه خوب چه بد) که کلیر میشدی و اما امان از روزی که هدفت چیز دیگری بود. خلاصه گویا سفارت دبی به یک سری دستگاه نیت یاب آلمانی مجهز بود و با خلوص ۱ درصد تشخیص می داد که حرف و دلت یکی هست یا نه. وقتی رفتم برای گرفتن وقت هیچ جا وقت نداشت جز دبی. ما هم انتخابی نداشتیم.


تاکید اکید میکردند که همان رزومه ای که به دانشگاه دادید را به سفارت بدهید و همان هدفی که برای دانشگاه ذکر کردید را برای سفارت ببرید چون آنها همه اینها را دارند و می خواهند شما را تست کنند ببینید راست میگویید یا نه. برای کسانی که ممکن است بخواهند روزی این راه را بروند بگویم که من هم رزومه را کاملا تغییر دادم و هم هدف آمدن را و آب از آب تکان نخورد.


توصیه کرده بودند که کلاسوری فایل بندی شده بخرم و هر مدرک را در یک صفحه بگذارم و هر کدام را که خواستند سریع تحویل دهم و مصاحبه کننده را تحت تاثیر قرار دهم. خودم هم بدم نمیامد که حالا که چندبار تحت تاثیر امریکایی ها قرار گرفته ام یک بار هم آن ها را تحت تاثیر خودم قرار دهم. غافل از اینکه آقا موبور هیکلیه از اینکه از ایران تا دبی برای مصاحبه رفته ام و سه بار صدایم کرده و خبری از من نبوده تحت تاثیر قرار گرفته است. خلاصه حالا با آن کلاسور معروفم جلوی مصاحبه کننده بودم. همه مدارک را ترجمه کرده بودم. از شناسنامه و کارت ملی تا سند ازدواج و گواهینامه و خلاصه هرچه دستم میرسید را با خودم برده بودم که با توپ پر حاضر شده باشم. 


آقا موبور هیکلیه به فارسی گفت خانوم من با شما فارسی مصاحبه میکنم ولی با ایشون باید انگلیسی مصاحبه کنم که اطمینان حاصل کنم انگلیسی بلد هستند. در ادامه رو به من گفت i20 رزومه٬ نامه هدف از تحصیل و ریسرچ پلن را بدهم. i20 را خیلی سریع در کلاسور پیدا کردم. نامه هدف از تحصیل را هم همین طور. رزومه پیدا نمیشد. هی در مدارک بالا و پایین میگشتم. یک کلاسور دویست صفحه ای که همه چیز تویش بود جز رزومه. ریسرچ پلن را پیدا کردم و دادم ولی رزومه پیدا نمیشد. با سرعت کل کلاسور را سه بار گشتم که اگر یک بار آرام گشته بودم احتمالا پیدا کرده بودم برای همین تصمیم گرفتم یک بار هم آرام بگردم. هر از چند گاهی نگاهی به آقا می انداختم و او که اولش خیلی عادی و عاری از عاطفه و خشم نگاهم میکرد اندکی حوصله اش سر رفته بود. شاید برای دومین بار بود که تحت تاثیر من قرار گرفته بود. خلاصه رزومه پیدا شد. رزومه را تحویلش دادم و گفتم I did it و لبخند زدم و توی دلم گفتم میخواستی بدانی من بلدم انگلیسی حرف بزنم٬ بیا فهمیدی؟ انتظار داشتم لبخند بزند که پرسید "پاردن؟" مانده بودم تکرار کنم خوش مزه بازی ام را یا نه که خودش بیخیال شد و گفت در مورد ریسرچ پلن ات توضیح بده. بزرگ ترین اشتباهی که کسی میتواند بکند این است که ریسرچ پلن را بدهد استادش بنویسد و خودش فقط یک بار چک کند که کلمه حساسی تویش نباشد. یعنی یک بار ریسرچ پلن را نخوانده بودم. در دو دقیقه صحبت به زبان انگلیسی پاور سیستم و کنترل و لود را با جایگشت های مختلف بدون هیچ هدف و معنی تکرار میکردم.  ما لود را کنترل میکنیم که پاور سیستم را کنترل کنیم و با کنترل سیستم پاور سیستم کنترل می شود و اگر کنترل نباشد پاور سیستم و لود کنترل ندارند. روی امام را سفید کرده بودم.


آقا گفت سربازی. گفتم معافم. گفت کارت پایان خدمت. گفتم الان بهتان میدهم. آن زمانی که دنبال رزومه میگشتم کارت پایان خدمت را سه بار دیده بودم ولی الان اثری از کارت پایان خدمت نبود که نبود. دوباره روز از نو روزی از نو. همزمان که داشتم میگشتم آقا موبور هیکلیه از پشت میکروفن اعلام کسانی که برای مصاحبه می آیند رزومه٬ ریسرچ پلن٬ i20 ٬ هدف از تحصیل و کارت پایان خدمتشان را جدا کنند و دم دست بگذارند. کارت پایان خدمت بالاخره پیدا شد. تحویل دادم که پرسید معافی تو موارد خاص است. موارد خاص چرا؟ گفتم پدرم ارتشی بوده و در جنگ ایران و عراق جنگیده و به همین خاطر معاف شدم. نگاهم کرد و گفت اوکی. یک برگه زرد داد دستمان که یعنی باید کلیرنستان چک شود. میگفتند دبی دو ماهه کلیر شوید باید کلاهتان را بیاندازید هوا. با این اوصافی که من داشتم دو ماهه ریجکت میشدم هم شاید کلاهم را می انداختم هوا. سه هفته بعد ایمیل کلیر شدنم آمد. بین بچه ها رکوردی حساب میشد. 

ویزا در پاسپورت آماده بودیم که عروسی بگیریم و هفته بعدش برویم امریکا که شب عروسی آن داستان ها پیش آمد. یک هفته بعد رفتیم آمریکا.

نظرات 1 + ارسال نظر
ronin جمعه 11 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 03:01 ب.ظ

جمله آخری, آخر سامری بود!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد