جای خالی پشگل

سال اول دانشگاه تهران خیلی خوش میگذشت. هر روز یه برنامه ای یه گوشه دانشگاه بود، از اومدن خاتمی به دانشگاه بگیر برو برس به اومدن خالد مشعل به دانشگاه و تجمع بچه های انصار. ولی دانشگاه برخلاف اونکه خیلی جو سیاسی داشته باشه فوق العاده جو فرهنگی داشت. یه گوشه دانشگاه کنسرت سنتی بود و تو یه آمفی تئاتری کنسرت پاپ. نمایشگاه نقاشی بود و حتی یه بار یه نمایشگاهی بود که آخر هم نفهمیدیم چی بود ولی فقط یادمه وسط بازدیدمون یکی با عصبانیت اومد و با لگد بیرونمون کرد و مدعی بودن وسط یه تئاتر زنده اختلال ایجاد کردیم و البته هنوز که هنوزه ما نفهمیدیم چی شد. 


 اما من به عنوان یه عشق فیلم عاشق برنامه های اکران فیلم بودم که با حضور عوامل انجام میشد و تقریبا پای ثابت همه این برنامه ها بودم و تا حد امکان هم چسبیده به عوامل فیلم می نشستم طوری که گاهی بعضی ها من رو هم جزو عوامل حساب می کردن و یک بار هم حتی سوال یکی از دانشجوها رو به صورت خودجوش جواب دادم و وقتی از علاقش به سینما خبردار شدم کار به صحبت های بعدی هم رسید و حتی بعدا ازش به صورت خصوصی تست هم گرفتم و بعدا هم بهش گفتم که حوزه هنری بودجه فیلم رو دو سال به تعویق انداخت. بگذریم ( اینجا یه چیز خیلی بامزه نوشته بودم که یهو به خودم اومدم که بابا تو زن داری بچه داری، حذف کن این فسق و فجورها رو که فقط شما در همین حد که خیلی بامزه بود از من بپذیرید) .  جدا از اینکه می تونستم فیلم ها رو با قیمت ارزون تری ببینم اینکه کسایی که تو فیلم بازی کردند یا فیلم رو ساختند هم موقع دیدن فیلم کنارت باشند حس بی نهایت خوبی بود و تقریبا فیلمی نبود که از زیر دستم در بره. 


یک بار رفته بودیم اکران فیلم "تقاطع" تو سالن دانشکده داروسازی به همراه ابوالحسن داوودی و بهرام رادان و سروش صحت و باران کوثری و علیرضا حسینی. یک صحنه از فیلم علیرضا حسینی به فاطمه معتمد آریا میگه که "فردا تو این مملکت با لیسانس گفتار درمانی پشگل هم بار من نمی کنند" که یهو دیدیم یه جمعیت 40 50 نفره شروع کردن به هو کردن و داد و هوار که از قرار معلوم بچه های گفتاردرمانی بودند. فیلم که تموم شد و موقع پرسش و پاسخ دانشجوها بیشترین سوالی که از ابوالحسن داوودی میشد این بود که تو اصلا می دونی گفتاردرمانی چیه؟ میدونی کارش چیه؟ می دونی درآمدش چقدر خوبه؟ و خلاصه من به عنوان دانشجوی سال اولی که با رتبه دو رقمی وارد دانشگاه تهران شده بود و مهندسی برق می خوند با پوزخند کل داستان رو دنبال می کردم و خوشحال بودم از اینکه درسته که رشته ام رو دوست ندارم ولی حداقل تو هیچ فیلمی مسخرش نمی کنند و مهم تر از اون بعدا تو جامعه پشگل بارمون نمی کنند.


البته بماند که الان یکی از همون هم خوابگاهی هامون که گفتاردرمانی می خوند و ما با کلیدواژه "فردا پشگل بارت نمی کنند" دهنش رو سرویس کرده بودیم داره راست راست راه میره و پول درمیاره و ما با کارشناسی ارشـــــــــــد -کاریکاتورانه ترین ترکیب جامعه ایرانی- مهندسی برق عملا جای خالی سنگینی پشگل رو روی دوش هامون احساس می کنیم.