توی مترو یه دخترِ کنارم نشسته و زیر چشمی طبق عادت و با تکنیک منحصر به فرد "اسکیم اند اسکن" آزمونهای ریدینگ تافل مشغول براندازی میشم و در کسری از ثانیه هیزیمون رو به سرانجام میرسونم. طوری که احتمالا اگه به لطف ورزشها و نرمشها و چربشها و خیسشها و سفتشهای قهرمانانه، تحریم سیستم بانکی برداشته شده بود و میتونستیم پول مامور گینس رو بدیم رکورد جدید هیزی بر متر مربع رو به اسمم ثبت میکرد ولی تا سرم رو میچرخونم میبینم دختری که تا دو دقیقه پیش کنارم بود الان کنار در واستاده. چشمام رو میمالونم و میبینم الان روبهروم واستاده. یهو مثل فیلم ماتریکس که از یک نفر کلی آدم تکثیر میشه هر وری رو که نگاه میکنم اون دختر رو میبینم. اول فکر میکنم نکنه "به هرسو بنگرم اونجا تو بینم" شده باشم ولی زود میفهمم که نه بابا، از این خبرا نیست. اینا توهم نیستند، واقعیاند.
این دخترِ رو من قبلا هم دیده بودم. پریشب تو سینما،ولی قبل ترش هم دیده بودم.آها همسایه خواهرم اینا، ولی قبلش هم توی دانشکده فنی یه دسته پراکنده شش تاییش بود که هر کدوم هم از قضا توی یه دانشکده درس میخوند. اما بازم قبل تر دیده بودم،توی بازار تجریش یه دسته پنجاه تاییش رو دیده بودم،آره، توی دریاکنار هم یه دستهی دویست پنجاهتاییشون بود . نمیدونم این دخترها که میبینم یه دونهاند یا چندتان. دماغشون رو دکتر رسولی-یا یکی مث اون- عمل کرده. گونههاشون رو دکتر رضایی-یا یکی مث اون- ابروهاشون رو مریم جون هشتی گرفته و موهاشون رو ناهید جون مش کرده. مانتوهاشون، کیفاشون، کفشاشون، جیناشون، خورجیناشون...چقد اینا شبیه همن؟ الان میفهمم که چرا این دسته از دخترا اصرار دارند کفشی که میخرن تک باشه، کیفی که میخرن تک باشه، شاید تنها راه شناساییشون نشونهگذاری باشه.ولی هرچی که هست من که اصلا نمیتونم از هم تشخیصشون بدم.شاید هم یکی باشند. یکی اند؟ نمیدونم
|