تولد خانوم شین : شینولوژی

1.

بارون به شدت به شیشه می زند. سقف ساختمان 6 کوی دانشگاه تهران برخلاف مسئولانش که نم پس نمی دهند در بعضی مواقع همچین شرشری می کنند که بیا و ببین. امشب برای من شبی عادی نیست، شب ولادت باسعادت منجی دو عالم بنده، خانوم شین است و البته قسمت نبود که در این شب بابرکت بنده در جوار ایشان و ایشان در جوار بنده باشند. این شد که گفتم حداقل کاری که از دست من برمی آید این است که از همین جا براشون بنویسم و البته الان که دارم می نویسم می فهمم چقدر سخته از عزیزی نوشتن. همش مطمئنی که نمی تونی آن طوری که دلت می خواهد بنویسی و البته می دونم که خانوم شین عزیز خواهند بخشید.


2. 

این که بنده می گویم خانوم شین، فکر نکنید اسم ایشون شین است یا اینکه بنده خجالت می کشم اسم ایشون رو بگم یا شبیه این انسان هایی که خانوم سا و خانوم فا و گیس طلا و زازا و این جور چیز ها دارند ما هم خواستیم مخفی کاری کنیم و این چیزها. اسم خانوم شین، شیما است، ولی من با همون خانوم شین راحت ترم. یک جورهایی سیلابل ها که اضافه می شوند راحت تر روی صفحه نوشته می شوند و من بیشتر دوست دارم این طوری بنویسم. تقریبا همسن و سالیم و همولایتی هم هستیم. شاید یک سه چهار سالی می شود که هم رو می شناسیم و یکی دو سالی هم می شود که دوستیم.


3.

من و خانوم شین البته یک جورهایی از طریق اینترنت با هم آشنا شدیم اما از اون طریق با هم دوست نشدیم. یعنی زمینه ساز بستری شد که داستانش مفصل است ولی نتیجه این شد که می بینید. اولین باری هم که با هم چت کردیم در آخر خطاب به من گفت که " من شنیده بودم که تو خطرناکی اما اصلا این طور به نظر نمی آد، فقط یه کم زبون بازی " و این طور بود که برای اولین بار من به زبون بازی متهم شدم که البته هنوز هم نفهمیدم کجای من بدبخت به زبون بازها می خورد. اولین چیزی که خانوم شین به خاطر می آورند البته این است که بنده به ایشان گفتم که " تو چقدر نازی، چقدر ماهی، چقدر خوشگلی، چقدر خوبی، چقدر والایی، چه سری، چه دمی، عجب پایی..." که البته من بارها حضورا خدمت ایشون عرض کردم که این صحبت ها رو به کل تکذیب می کنم و البته دلیل این که ایشون چنین چیزهایی رو به خاطر می آورند فکر کنم به مواردی از قبیل مشکلات دوران کودکی،دوران نوجوانی، دوران دبستان راهنمایی دبیرستان، ته تغاری بودن، دختر بودن و شاید بیماری خاصی در آن دوران و البته این که از صمیم قلب آرزوی شنیدن این جملات از زبان من برمیگردد و البته دلیل این که بنده رو به زبون بازی متهم کردند نیز در همین جا به خوبی ریشه یابی شد.

پی نوشت این بخش : خانوم شین در هیچ شبکه ی اجتماعی حضور فعال ندارد و اصولا شاید از مخالفین این شبکه ها نیز به حساب می آیند، لطفا سوال نفرمایید. البته اصلا دلیل نمی شود به توییتر، فیسبوک و وبلاگ بنده سر نزند و گهگاه بنا بر تصمیم شخصی چشم غره ای، چیزی، به بنده نرود و "از دست تو"یی نگفته رد شود. 


4.

شینولوژی:

هر انسانی خوبی ها و بدی های زیاد و بعضا منحصر به فردی هم دارد، من که همی ی خصوصیات خوب و بد را یادم نمی آید اما سعی می کنم تا جایی که امکان دارد بی رحم بنویسم و فقط هم خصوصیات بد را بنویسم، خصوصیات خوب این قدر زیاد است که اوووووووو، حالا شاید تهش دلم سوخت چندتا خصوصیت خوب هم نوشتم


خصوصیات بد : 

خانوم شین ذاتا کمی تنبل است. شاید زحمت می کشد، زبان می خواند، درس می خواند یا هر چیز دیگری اما مطمئنم یک نوع تنبلی درونی دارد. البته فعلا نمی توانم این موضوع را اثبات کنم ولی به عنوان فکت از من بپذیرید، بعدا برایت اثبات خواهد شد


خانوم شین آشپزی تعطیل است.بدتر اینکه اندازه گنجشک هم غذا بخورد سیر می شود. یعنی غذا درست کن نیست که هیچ، غذا بخور هم نیست. دستش باشد فکر کنم حاضر هست کلا روزی یک وعده غذا بخوریم. بزرگترین بدی که خانوم شین دارد این است کدوپلو و تخم مرغ نیمرو دوست ندارد. یعنی این یکی را نمی دونم کجای دلم بگذارم. مگر می شود کسی کدوپلو نیمرو دوست نداشته باشد؟


خانوم شین مهمان که همان حبیب خدا باشد دوست ندارد. نه تنها دوست ندارد برایش مهمان بیاد، خودش هم زیاد حال و حوصله مهمانی رفتن ندارد. 


خانوم شین،بیچاره، از مشکل مالی رنج می برد. بگذارید این یک مورد را برایتان شفاف کنم. کلا مهم نیست چقدر پول داشته باشد، مشکل مالی دارد.کلا این که فکر کنید آدم ولخرجی باشد،نیست ولی نمی دانم داستان چیه که هر چقدر هم داشته باشد یا کم است، یا اگر مناسب باشد هم در کسری از ثانیه به همان کم تبدیل می شود. 

 

مطمئنم که کلی خصوصیات بد دیگر هم دارد، مگر می شود نداشته باشد ولی هر چه فکر می کنم نمی دانم چرا به ذهنم نمیرسد...قبول نیست... ولی مجبوریم با همین گزینه ها داستان را تمام کنیم ولی فکر نکنید یک انسان می تواند همین چند تا خصوصیت بد را داشته باشد ها.

5.

بنده خانوم شین را خیلی دوست دارم، گرچه شاید گاهی باشد که او این طور حس نکند (نه که این طور حس نکند ها اما ترجیح دهد که این طور نشان دهد که این طور حس نمی کند گرچه این طور حس می کند) اما حداقل من که این طور می گویم. خانوم شین هم البته خیلی من را دوست دارد ها ،حداقل من که این طور حس می کنم گرچه خودش زیاد این موضوع را بر زبان نمی آورد ولی من حس می کنم. خلاصه که گرچه یادمان دادند دوستت دارم هایمان را درگوشی و در خفا بگوییم اما کند ذهنی من مانع از یادگیری بوده برای همین خجالت و شرم و حیا هم مانعم نمی شود در شبی که تولد تو است و من به جای این که نزدیک تو باشم ، این همه از تو دورم، از همین جا، در فضایی عمومی نگویم که" دوستت دارم عزیزم".  امیدوارم همه ی اون بارهایی که باعث شدم اعصابت خورد شه ، ازم ناراحت شی، دلت بشکنه، ناراحتت کردم و همه ی چیز های بد دیگه ای که توم هست و می دونم که هست و می دونم که گاهی آزارت می ده رو ببخشی و بدونی که خیلی دوستت دارم. مرسی عزیزم.