پستی پسا بهبودی

۱.

فکر کنم که خوب شدم. این مدت خیلی panic  بودم ... کلا پنیک بودن چیز بدی است .تو را از همه برنامه هایت می اندازد و فقط و فقط دوست داری شرایطی شود که از شر این ترس رها شوی. عادتی است که از کودکی با من بوده و فکر می کنم بیشتر از هر چیز به خاطر جامعه اسلامی ایرانی که توش بزرگ شدیم باشد... یعنی همیشه به بدترین حالت ممکن فکر می کنم...به هر حال مصیبت امام حسین کم مصیبتی نیست...ما با چنین داستان ها و مصیبت نامه هایی بزرگ شدیم و ذهنمان ساخته و پرداخته شده و تبدیل شدیم به یک انسان که ضمیرش مستعد پذیرش هر گونه مصیبتی است...من یک ذهن بیمار دارم که در چنین محیطی پرورش یافته و ناخواسته بد ترین ها را همیشه در ذهن دارد... یک روز که بابام آمدنش به خانه دیر می شد به طرز شرم آوری ذهنم سراغ تصادف و مرگ و مراسم خاک سپاری و ... میشد . اگر بابا و مامانم جر و بحثی می کردند ذهنم سراغ طلاق و اینکه در ادامه ما بچه های طلاق خواهیم شد و هر کدام سرنوشت نکبت باری پیدا خواهیم کرد می رفت ... اگر هم مریضی و بیماری و چیزی سراغم می آمد به فکر انواع اقسام بیماری ها و سرطان ها و کج و کولگی های موجود می رفت... خلاصه اینکه این بیماری این دفعه هم کلی ترس و لرز رو به اندام نحیف بنده انداخت و کلی فکر های عجیب و غریب به ذهنم می آمد... کلا هنوز هم کلی قابلیت پنیک شدن در خودم می بینم که از کوچکترین موقعیتی برای بروز استفاده می کنند.شکر خدا فعلا که فکر می کنم در سرازیری بهبودی به سر می برم.


2.

این مدت بیشتر خواب بودم.خواب چیز بسیار خوبی است. خواب را دریابید که به قول حمید مصدق که من خیلی دوستش دارم در خواب نمی دانم دولت چی چی هاست... روزهایی که دانشگاه نداشتم کل روز را می خوابیدم...روزهایی که دانشگاه داشتم یا در کلاس خواب بودم ... یا در مسجد دانشکده فنی یا سریع می پیچیدم خانه و می خوابیدم...خلاصه که به اندازه جبران یک عمر بی خوابی کشیدن خوابیدم و البته این اواخر در انتراکت های بین خواب ها "آشنایی با مادر" می دیدم... خلاصه قبلا هم عرض کرده بودم که بعد از نماز اول وقت و نیکی به پدر و مادر دیدن آشنایی با مادر توصیه می شود که البته باشد که رستگار شوید.


3.

امروز با یکی از دوستان رفتیم "جدایی نادر از سیمین" که به طور عامیانه در بین خودمان به اسم "به گا رفتن نادر و سیمین" می شناختیم اش...البته علی رغم با مزگی اسمش نادر و سیمین زیاد هم به گا نمی روند. قبل از اینکه ببینم حس وطن پرستی و فرهادی دوستی باعث شده بود تا یک ده خوشگل در imdb  به حساب این فیلم بگذارم... فیلم قشنگی بود... همه از بازی زیبای "شهاب حسینی" و بقیه بازیگران می گفتند که انصافا زیبا هم بود اما برای من انتخاب سکانس های منتخب این فیلم کار بسیار آسانی بود... صحنه هایی که پیرمرد رو می دیدم... چنان مرگ رو جلوی چشمانم می دیدم که اشکهام در آمده بود...  هر بار که پیرمرد رو می دیدم حس می کردم دماغم می سوزد... جایی خوانده بودم "جدایی نادر از سیمین" را تنها نبینید...با کسی ببینید تا بتوانید پشت شانه هایش پنهان شوید و راحت گریه کنید... اما من نظر دیگری دارم... "جدایی نادر از سیمین" را تنها ببینید... با کسی نبینید... تنها ببینید تا بتوانید خیلی راحت ذهن خودتان را رها کنید... رها کردن ذهن خوب است...گریه کردن خوب نیست. شاید هم خوب باشد. حداقل گاهی خوب است.من که البته به خوبی و بدی اش هیچ وقت فکر نکردم.گریه که امان ندهد برایم مهم نیست که کار خوبی می کنم یا کار بدی... تنها تفاوتی که برای من دارد راحتی و سختی گریه کردن است...


4.

دوست داشتم زود به زود بنویسم که البته به واسطه مشکلاتی که پیش آمد باز هم وقفه افتاد و البته امشب به واسطه دسترسی که به اینترنت به وجود امد گفتیم زشت است بعد از شروعی چنان مقتدرانه یک مریضی زیقی(؟) دست و پایمان را ببندد و خلاصه با وجود خستگی بسیار گفتیم امشب آسمان هم به زمین برسد و شاخ فیل هم بشکند یک پستی می گذاریم تا دل دوستان و قبل از همه خودمان شاد شود.