برق لعنتی

1.

استرس عجیبی دارم . نمی دونم دلیلش چیه . شاید به خاطر درس های لعنتی این ترم باشه که هیچ حسی نسبت بهشون ندارم . شاید به خاطر این روز هایی باشه که داره میگذره و هرچه بیشتر به امتحان های میان ترم نزدیک میشیم و من هم هر چی بیشتر حس می کنم باید دست هام رو جلوی این درس ها ببرم بالا، آدم دست هاش بالا بره بهتره تا گوش هاش بالا بره . هر روزی که می گذره به کنکور لعنتی نزدیک تر میشیم . منظورم البته کنکور ارشد بهمن ماه هست هاااا . چیه ، فکر می کنید خیلی زوده که بخوایم به فکر کنکور باشیم ؟ مشکل این جاست که هنوز نمی دونم آیا می خوام تو این رشته برق لعنتی ادامه بدم یا نه .

2.

 آدمی که همه عمرش از درس بدش میومده ، یک سالی مجبور میشه و بخونه و کنکور بده و فکر می کرده که همه چیز تموم میشه . یک سال سختی می کشی و بعدش تمومه ، چه می دونسته که باز هم باید درس بخونه ، گرادیان و دیورژانس و کیرشف و فرانتی و رزونانس و فاز به فاز و فاز به زمین و ستاره مثلث و ... فکر کن تو همه عشقت سالینجر و فیتزجرالد و کارور و خرمگس و ابراهیم نبوی و نادر ابراهیمی و جمال زاده و آل احمد و هدایت و ... باشه و مجبور باشی همه این ها رو بذاری کنار و بری مدار و الکترونیک و منطقی و کنترل و ماشین و هزار تا کوفت و زهرمار دیگه بخونی . فکر کن توهمه نقطه قوتت زبونت باشه و فکرت و بتونی این دو تا را با هم هماهنگ کنی و کارهای نشو رو ردیفش کنی و اون وقت موقع امتحان فقط یه کاغذ و یه خودکار بهت بدن و حق استفاده از اعداد رو داشته باشی . فکر کن عاشق تیم برتون و اسکورسیزی و کوبریک و جانی دپ و دی کاپریو و پولانسکی باشی و مجبور باشی بشینی فیلم تمیز کردن "مقره ها" و فیلم سر هم کردن "تیر های برق" رو تو کلاس نگاه کنی و تو بهترین حالت چشم هات رو بذاری رو هم و بخوابی تا موقعی که چراغ ها رو روشن می کنند بغل دستیت بزنه بهت که مهراز تموم شد بیدار شو .  عاشق کار با "فوتو شاپ" باشی و مجبور باشی با "متلب" و "ای تپ" و "دیگ سایلنت" کار کنی و هی زیر لب سرکش گ رو جا بندازی و بگی "دیک سایلنت ، سایلنت دیک" و خودت رو اون "دیک" "سایلنت" در نظر بگیری که مجبور شدی خفه خون بگیری و این مزخرفات رو تحمل کنی و الان دقیقا 10 ماه مونده به کنکور بعدی .

3.

حمید رضا در حالی که جز شاگرد اول هاست و نقره المپیاد فیزیک داره و بدون کنکور می تونه بره ارشد قید برق رو زد رفت و سینما !!!! امیر علی و علی  قید برق رو زدند و رفتند mba  و فکر کنید که این ها نزدیک ترین دوستان من توی دانشگاه بودند. اما من می ترسم ... ترس ! می فهمید ترس یعنی چی؟ یعنی یه چیز خوب رو ول کنی و بری واسه “finding neverland” .

4.

 تصمیمتو باید بگیری ، mba میاد تو ذهنم که میگن کارش خوبه و قبولیش سخته و رقابت با 70 هزار نفر در حالی که 70 80 نفر قبول میشن منطبق روحیه خودمه، با خودم می گم می کنم از این برق لعنتی که نمی دونم چی شد اصلا انتخابش کردم اما مطمئنم اگه بخوام دوباره انتخاب کنم جز گزینه های اصلیمه چون درس همه جورش بده ، حالا که مجبوری بیا و بین بد ها بهترینش رو یا شاید بدترینش رو انتخاب کن. کاش صنایع رو انتخاب کرده بودم که راحت تر بود و ... گاهی فکر می کنم بسه دیگه تا همینجاش ، برم کار کنم و کنارش تو مجله ای روزنامه ای چیزی یه کاری دست و پا کنم و برم سمت چیزی که دوستش دارم . نقطه مشترک من و جانی دپ اینه که اونم وقتی 18 سالش بود فکر می کرد استعداد هیچ کاری رو نداره . نقطه تفاوتمون هم اینه که اون 22 سالگی به هر حال بازیگر شده بود و من الان هیچ گهی نیستم. بدیش اینه که بقیه درکت نمی کنند . به  خواهرم شوهر خواهرم می گم نظرتون چیه برم mba ، میگن الان دیگه مدیریت همه دارن میرن و یه مدرکی می گیرن و نه بابا این چه رشته ایه؟ همون برق رو بخون که خیلی خوبه و این حرف ها. یه کلوم نمی پرسن چرا؟ به مهیار مسج میدم نظرت در مورد mba  چیه واسه ارشد ؟ میگه نه بابااااا همون برق خوبه راستی یه ماشین دیدم دنده اتومات.... دیگه بقیش رو نمی خونم ...

خودم دلم میخواد حالا که لیسانس برق رو گرفتم فوقش رو هم بگیرم ، اصلا حالا که این طوریه دکتراش رو هم می گیرم چشمتون درآد.نمی دونم ، فکر کنم دیگه باید این روز ها تا می تونم خوش بگذرونم که دوران خوشی داره تموم میشه و اگر قرار باشه تو همین رشته ادامه بدم دوست دارم تو بهترین دانشگاه ادامه بدم.پس خوش می گذرونیم تا با دل خوش و خیال راحت پاشنه ها رو وربکشیم