سنگ بزرگی که نشانه‌ی نزدن بود ولی آن را زدند!

انسانی هستم که به شدت گناه دارد... صدای گریه ی حضار

سنگ بزرگی که نشانه‌ی نزدن بود ولی آن را زدند!

انسانی هستم که به شدت گناه دارد... صدای گریه ی حضار

فرار مغزها - قسمت هجدهم - قسمت آخر

بعد از آن همه تعریف از حج و نماز جمعه و نفرت از سگ و گربه و مشروب و پارتی و آن‌همه دعا به جان سفیک و همسرش و پنجاه تا مسج خانه را از چنگ سفیک در آورده بودم و دو ماه اجاره را پیش پیش چک داده بودم و حالا خونه‌ی دانشگاه یک جای خالی داشت. خانه‌ی سفیک با ایستگاه اتوبوس ۲۰ دقیقه پیاده فاصله داشت و خانه‌ی دانشگاه ۱ دقیقه. مهم‌ترین فاکتور برای من همین بود. اگر ویژگی بارز عمو سروش را بخواهم مطرح کنم در کنار مهربانی و مهمان‌نوازی باید به ساپورتیو بودنش اشاره کنم. وقتی گفتیم خانه‌ی سفیک را گرفتیم گفت خیلی عالی است. گفت ۲۰ دقیقه پیاده‌روی تا ایستگاه اتوبوس چیزی نیست. وقتی فهمید خانه‌ی دانشگاه جور شده گفت خدا رو شکر و همین الان به سفیک زنگ بزنید و خانه را کنسل کنید. کدام احمقی در زمستان می‌تواند ۲۰ دقیقه پیاده تا ایستگاه اتوبوس برود. با ترس و لرز زنگ زدم به سفیک و من من کنان که راست قضیه این است که خانه دانشگاه این‌طوری شده است و آن‌طوری شده است و خلاصه حدود ۱۰ دقیقه برای سفیک توضیح دادم  و منتظر واکنش سفیک که سفیک با خوشحالی گفت اوکی اوکی. دو هفته دیگر نیویورک ماندیم و بعدش همراه با عمو سروش‌اینا رفتیم برلینگتون و خانه را تحویل گرفتیم. 


 و فصل جدید زندگی ما این بار به صورت مشترک در برلینگتون آغاز شد. 

نظرات 6 + ارسال نظر
Alireza سه‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 10:01 ق.ظ

قسمت آخر چیه?!!!!!
بنویس حاجی!
خدایی خاطرات رفتنت خیلی باحاله!

حس سه‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 01:46 ب.ظ

خیلی خوب بود،قلم خوبی داشتی ،امیدوارم ادامه بدی

فرشته چهارشنبه 5 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 02:53 ب.ظ

ای بابا!مگه فصل جدید شروع نشده؟چرا نوشتی قسمت آخر؟

سروش سه‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 11:20 ق.ظ

حاجی نکن اینکارو
تازه داشت هیجان انگیز می شد :|
سیزن بعدی ازکی میاد ؟
نه ولی جدا از حق نگذریم حقیقتا به این میز قسم خیلی خوب می نویسی
به عنوان کسی که در زندگی چند سال بعدش تو خواسته هاش می بینه می خواد بره یه کشور دیگه ادامه تحصیل بده و هیچ ایده ای نداره که زندگی تو اون شرایط چه حس و حالی داره و بقیه فقط می گن که اونور بهشته و پر گل و بلبله، ادامه نوشتنت می تونه خیلی کمک کنه
جدا از اینا، شیوه نوشتنت هم خیلی خوبه
خلاصه اینکه بنویس
دیگه که هیجی
همین
دستورم نمی دونم :|
:)

صبا پنج‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 12:12 ق.ظ

ادامه بده.خیلی واسم جالب بود.چندر وقت یه بار سر میزدم ببینم چیز جدید ننوشتی.این دفعات که اومدم دیدم نوشتی قسمت آخر خیلی حالم گرفته شد.

amir چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 01:38 ق.ظ

لذت بردم
ممنون
امید وارم ادامه بدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد