سنگ بزرگی که نشانه‌ی نزدن بود ولی آن را زدند!

انسانی هستم که به شدت گناه دارد... صدای گریه ی حضار

سنگ بزرگی که نشانه‌ی نزدن بود ولی آن را زدند!

انسانی هستم که به شدت گناه دارد... صدای گریه ی حضار

کتاب بهتر است یا جوجه کافکا موراکامی

پیش نوشت : ببخشید طولانی شد ،مدتی ننوشتم ، کمی چانه ام زیادی گرم شد ، به هر حال بخش های الف تا د تقریبا مستقل از یکدیگر و همگی در راستای کتاب هستند !

پیش نویس ۲: عنوان بی ربط است تقریبا

امتحان لعنتی رو دادم . نمی دونم چرا این مدت دستم به نوشتن نمی رفت . به هر حال این هفته امتحان ندارم . نمی دونم چرا یک هفته قبل از امتحان  کلی ایده ی کارهای نکرده تو ذهنم شکل می گیره و کلی "ویار" کار های جدید می گیرم . این بار "ویار" کتاب به شدت درگیرم کرده بود .

الف )نمایشنامه "افرا یا روز می گذرد" بهرام بیضایی رو اسفند 87 به همراه فیلنامه "آواز های ننه آرسو" خریده بودم و همون روز امیرعلی ازم گرفت و چند وقت پیش بود که آورد و با توجه به علاقه ی من به نوشته های بیضایی لقمه چربی به نظر می رسید . نمی دونم چند ساعت طول کشید اما این لقمه ی چرب و نرم یک کله خورده شد.

پی نوشت : نمایشنامه "افرا یا روز می گذرد" بهرام بیضایی ،انتشارات روشنگران و مطالعه زنان، چاپ سوم ، 86 ، 2000 تومان ناقابل

ب ) یک کبابی میدون ولی عصر داره که تقریبا میشه سمتی که تاکسی های هفت تیر اون جا هستند .جوجه کباب هاش خیلی خوشمزه هستند و قیمتش گرچه یک کمی سال جدید مثل هر چیزی گرون شده اما باز هم قیمتش خیلی مناسبه . خلاصه نمی شه ما بریم میدون ولی عصر و سری به اونجا نزنیم .اگر گرسنه هم نباشم اما حداقل اش یک سیخ بال واسه آدم شکمویی مثل من که چیزی نیست. بعد از دیدن "طهران تهران" با دوستان قدم زنان به سمت میدون ولی عصر می رفتیم که دیدن میدون همان با من کرد که چنگ رودکی با سلطان محمود . تقریبا کنار این کبابی یک کتاب فروشی داره . بعد از خوردن کباب نمی دونم چی شد که خودم رو تو کتاب فروشی دیدم .با خودت فکر میکنی وقتی یک کباب در حال سیری 6.5 تومن واست آب خورده "پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد" ریچارد براتیگان قیمتش مهم نیست که چقدر باشه.(جمله طلایی) این کتاب رو دو سه روز بعد از افرا شروع کردم و فکر کنم 2 یا 3 روزه تموم شد . با توجه دید مبهمی که راجع به "صید قزل آلا در آمریکا" ی براتیگان داشتم امید وار بودم که حداقل از این یکی کمی بیشتر خوشم بیاد و برای همین به آرومی می خوندم تا کتاب آروم آروم تو ذهنم ته نشین بشه . به هر حال کتاب بدی نبود اما فوق العاده هم نبود . شاید این همه اسم در کردن براتیگان واسه این بود که تو اون زمان بوده .

پی نوشت : پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد ، ریچارد براتیگان ، ترجمه حسین آذرنوش که ترجمه کتاب رو تقدیم کرده به آزاده عزیزش ، انتشارات مروارید ،2800 تومان ، چاپ اول 87، کتاب به همراه یک سری ضمیمه هایی در مورد بررسی آثار براتیگان هست .

ج) در اینترنت به دلایلی که پایین تر توضیح میدم به دنبال کافکا در ساحل بودم تا بتونم دانلودش کنم که به کتاب های زیاد خوبی که همیشه دوست داشتم بخونمشون یا کتاب هایی که اون لحظه ازشون خوشم میومد رسیدم و گرچه هیچی جای کتاب خوندن رو کاغذ در حالی که کتاب رو تو دستت گرفتی نمی گیره دانلودشون می کردم . از بین اون ها " 40 نامه کوتاه به همسرم" نوشته "نادر ابراهیمی رو خوندم . یک جاهاییش خیلی زیبا و با احساس بود . کلا خوندش خالی از لطف نیست و توصیه می شه و دوست دارم بخرمش و به زوج های جوونی!!! که می شناسم هدیه بدم .

پی نوشت : نمی دونم قیمتش چنده ولی اگر خواستید یک سرچ ساده بزنید و بدزدیدش البته پولی که شما می دزدید کمتر از قیمت پشت کتاب هست چون کاغذی دریافت نمی کنید . اگر مثل من پول ندارید این کار رو بکنید اما اگر پول داریدباز هم  این کتاب رو بدزدید و پولتون رو خرج خرید چاپ اول یک کتاب بی خود و به درد نخورد یک نویسنده کتاب اولی کنید تا بتونه راهش رو ادامه بده . و اگر خیلی پول دارید بخریدش .

د) مدت ها بود می خواستم " کافکا در ساحل " نوشته ی هاروکی موراکامی رو بخونم . یک مدت تو اینترنت به این خاطر گشته بودم و برای دانلود چیزی پیدا نکرده بودم جز یک سری کتاب های دیگه که اون ها را بدون کوچکترین عذاب وجدانی دانلود کرده بودم . خلاصه در راستای جمله ی طلایی  خیلی شیک کتاب فروشی کوچولی موچولویی که پایین تر از گلستان پنجم بود رفتم . کافکا در ساحل (البته کافکا در کرانه ترجمه شده بود اما من با ترجمه کافکا در ساحل بیشتر حال می کنم) رو ورداشتم و با لبخندی خودم رو تحسین می کردم که بالاخره راضی شدم که کتاب رو بخرم و هم چنان که به جمله ی طلایی  فکر می کردم و به خودم مفتخر بودم کتاب رو روی میز آقای فروشنده گذاشتم و کیف پولم رو در اوردم لبخندی از دو سمت گوش در رفته و کم کم از شدت خوشحالی از کار فرهنگی ای که می کردم از پس کله ام  داشتند بالاخره به هم می رسیدند و رو تحویل آقای فروشنده می دادم و متقابلا آقای فروشنده هم لبخندی که انصافا در مقابل لبخند ژوکر هت-تریک می کرد رو تحویل من می داد و خوش بختانه هیچ حرفی نزد. یک نگاه به قیمت پشت کتاب که عدد 125000 ریال رو نشون می داد کافی بود که تلنگ لبخند در بره و بشاشم تو هر چی جمله ی طلایی و نقره ای و برنزی و از فکر کار فرهنگی نه تنها کاملا بیرون آمده بودم بلکه بدون این که از تک و تا خودم رو بندازم با پررویی و دروغ گویی منحصر به فردی یک جوری لبخند رو دوباره رو صورتم بنشونم و بگم که " ا ببخشید من این کتاب رو موقعی که می خواستم بر دارم و یک نگاهی بهش بندازم از دستم افتاده ، خواستم یه نگاه بهش بندازید که اگر واقعا مشکلی پیش اومده بنده پولش رو بدم . "

فروشنده بنده خدا هم در حالی که فست لبخندش در رفته بود و نیازی هم به جمع و جور کردن لوچه ها لب ها نمی دید به دقت و باریک بینی در حالی که چشم ها رو ریز کرده بود به وارسی کتاب پرداخت و گفت " ای آقا ، حواست کجاس آخه ؟؟؟ ما که حتی پاره هم می شد کتاب رو به زور به شما نمی دادیم این که فقط جلدش برگشته و کج و کوله شده ، ببین اگه اهل کتابی ولی این رو حتما بخر هم کتاب خیلی خوبیه ، هم دیگه اگر هم کج شده باشه کار خودت بوده دلت نمی سوزه مدیون کسی نمیشه " و من گفتم عجب آدم دریده دیوثی هستی تو که کتاب نو خودت رو میگی کج و کوله ، البته این رو تو دلم گفتم :دی از مغازه به سرعت بیرون اومدم و برای تحمل شوک وارده  و تمدد اعصاب و تصفیه خون در مغازه ی همسایه آب اناری خوردیم که انصافا هیچ چیزی جای آب انار رو نخواهد گرفت .

پی نوشت : دو روز بعد در دانشگاه به طور کاملا اتفاقی در کتاب کانکس دانشکده فنی در حالی که مشغول باز پس دادن 11 کتابی که دو سال پیش هنگام مسولیتم بر حسب اختیاری که داشتم به امانت گرفته بودم و بعد از 2 سال بدون کم و کسر در حال تحویلش بودم و خفتم را گرفته بودند و به جای تشکر از خدماتم در زمان مسوولیت گویی شهردار اختلاص کرده گرفته باشند از من طلب جریمه می کردند که به دلیل بی پولی ناهار نخورده بودم و گرسنگی امانم رو بریده بود ، بودم ، مجبور شدم که بگویم " ای بابا من اگه پول داشتم 12.5 می دادم کافکا در ساحل رو می خریدم" که یک 86ای بسیار فهمیده گفت ، ااااا من تو لاکم دارمش ، می خوای واست بیارم که ابتدائا بنده  کلی تعجب کردم و چشم هام رو ریز کردم و نگاه عاقل اندر سفیهی انداختم و فکر کردم که که مشغول مسخره کردن من هستند و خلاصه خوش مزه بازی ما گل کرد و گفتیم دیگه چی تو اون لاکت داری ها؟؟؟؟ و نیش ها از بناگوش باز شده و خلاصه بعد از مدتی فهمیدیم منظور ایشان همان "لاکت" بوده که بعضی از بچه ها دارند و بعضی ها ندارند کلا به جنسیت و دین و هیچ چیز دیگری ربط ندارد . و ایشون لطف کردند و کتاب رو به عنوان امانت به بنده سپردند.

پی نوشت 2 :

کافکا در کرانه ، هاروکی موراکامی ، ترجمه مهدی غبرائی ، انتشارات نیلوفر ، چاپ اول پاییز 86 7500 تومان ، منتشر شده در سال 2005

نظرات 11 + ارسال نظر
مهدی جعفری شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 05:09 ق.ظ

بمیری مهراز . یه یادی از ما هم میکردی تو این وقتی گفتی اون کبابی رو ! من باید بگم اصلا ؟؟ نه من باید بگم ؟؟
آلی نوشتی طبق معمول . پرفکت ...
مهراز سفارشی نمینویسی واسه ما . در مورد من . عنوانش هم مثلا انتخبا کردم : و کسی که استاد بود :دی
چطوره؟

مهراز شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:36 ق.ظ

ای بابا استااااااد جوووون نوکرم :دی من که از خدامه در مورد تو بنویسم ولی اخه من چطوری توی یک پست حق مطلب رو در مورد تو ادا کنم تاثیری که شما تو زندگی من داشتی خیلی بیشتر از اون حدی هست که خودتون بدونید استاد عزیز:دی

مهدی جعفری شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 ب.ظ

جون من مهراز ... یعنی انقدر که تو باحال و خوب مینویسی که حد نداره . من همیشه میرم این بلاگ طنزنویسا از رحیم رسولی و عالی پیام و ستوده و خیلی های دیگه رو میخونم هیچ کدوم به دلم اینطور که تو مینویسی نمیشینه و دیگه میدونی که الکی زر نمیزنم ... خلاصه من که تقاضا دارم اگه بتونی بنویسی که بسی باعث افتخار منه و تا همیشه واسه من ارزش داره که مهراز در مورد من نوشته و به همگان نشان خواهم داد ... نگو نمیتونی حق مطلب رو ادا کنی که تا حالا باید بگم از دل گفتی و بر دل ما هم نشسته ... البته اگه نه که ما باز احترام میذاریم و نمی خوام زوری باشه که باعث رنجش بشم ... ما همه جوره دوست داریم :دی

[ بدون نام ] شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:00 ب.ظ

نوکرتم هستم ای بابا استاد ته فدا نوکرتم هسسمه چتی هکنم مه چشم رووو از این بعد خواسسمه ات چی بنویسم خرد خرد نویسمه خاطره ها ر که اتی اتا بار خار نییه ای جای جبران دواشه :دی

توران یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 04:11 ب.ظ http://tooranbabakan.blogsky.com

عالی بود مهراز خیلی با قلمت حال کردم.

faz یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:31 ب.ظ

agha jan khafka dar karane tarjomeye mehdi ghabrai entesharate nilofar chape 86 haman ke gorby ba cheshmane sabz rosharo 8500 kharidim koli jenab maro na omid kardid 1000 toman khodesh kolie .

مهیار یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:53 ب.ظ

سلام...
کلی کار + کلی کتاب باس بخونم البته بعد کنکور :دی

مهراز یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:11 ب.ظ

فاز عزیز خب من چی کار کنم اونی که شما میگی همونه که من می گم دقیقا ولی ۷۵۰۰ تومن بوده دیگه اینی که به من امانت دادند و من هم دیگه فکر کنم فرق ۷۵۰۰ و ۸۵۰۰ رو بدونم دیگه اون موقع که شما خریدید ۱۰۰۰ گرون شده بود البته الان که خیلی بیشتر شده دیگه ۱۲۵۰۰:دی

کوروموزوم نا معلوم یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:44 ب.ظ

چقدر من اون پسره کافکارو دوست داشتم شبیه هولدن بود اما به نظرم خیلی آدم جالبتری میومد نسبت به هولدن!
اینجا راجع بهشون نوشته بودم:
http://xxxy.blogsky.com/1388/05/08/post-276/

Dew پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:27 ب.ظ http://dewl.blogfa.com

معمولا" آدم قیمت و میبینه بعد میره صندوق !

نریمان یکشنبه 13 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:47 ب.ظ http://Mofidd.parsiblog.com

آیا رمان بی نظیرکافکا در کرانه را خوانده اید؟

آیا رمان بی نظیرکافکا در کرانه را نــخوانده اید؟

در هردو صورت لطفا قدم رنجه بفرمایید و مطلبم را در این رابطه بخوانید. خوشحال می شوم که باهم گفت و گو و تبادل نظری راجع به این رمان جذاب داشته باشیم

نریمان


Mofidd.parsiblog.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد