سنگ بزرگی که نشانه‌ی نزدن بود ولی آن را زدند!

انسانی هستم که به شدت گناه دارد... صدای گریه ی حضار

سنگ بزرگی که نشانه‌ی نزدن بود ولی آن را زدند!

انسانی هستم که به شدت گناه دارد... صدای گریه ی حضار

این روزها : سه شنبه ها ، گربه ها ، جیک و پوک

1.

بهار شده و شب ها صدای عاشقی گربه ها  فضا رو گرفته و باید حواست باشه که این بی حیا ها رو زیر دست و پا له نکنی و فکر کنی که گربه ها و سگ ها و پرنده ها و چرنده ها و خزنده مشغول جفت گیری شدند و یک سری اعمال منافی عفت در انظار عمومی انجام می دهند و تو باید بشینی و فکر کنی که ای بابا ...

بهار شده و از اونجایی که قبل از عید کلا به خوش گذرونی و بطالت گذشت قول دادم که کلاس ها رو کم کم برم . همیشه فکر می کردم دلیلی که کلاس منطقی رو نمی رم اینه که ساعت 7:30 صبحه و من خواب می موندم . اما شنبه صبح وقتی از 7 صبح بیدار بودم و می دیدم و واقعا دوست ندارم برم سر کلاس و به زور خودم رو به خواب می زدم فهمیدم من از این درس متنفرم و ربطی به زمان و مکان کلاس نداره.تا 7:30 خودم رو به خواب زدم و وقتی مطمئن شدم دیگه به کلاس نمی رسم با خیال راحت خوابیدم و شاشیدم به هر چی قول و قراره که با خودم گذاشته بودم. خدا این ترم رو به خیر بگذرونه

4.

در راستای پست قبلی یک عده به من گفتند که این قدر در مورد زندگی خصوصی خودت ننویس و البته این بلاگ رو من راه انداختم که در مورد جیک و پوک زندگی ام بنویسم و البته حواسم هست که به قول یکی از دوستان در مورد جیک های خیلی پوک ننویسم و خلاصه جیک و پوک ها و جیک جیک های ما توی زندگی رو از اینجا می تونید دنبال کنید و خلاصه برای عوض شدن فضا محمدی هاش یک صلوات بلند بفرستن و مایکل جکسونیاش یک کف مرتب بزنند و یک قر تو کمرشون بندازن که فضا کلا عوض شه.

5.

خیلی کتاب کادو دادن رو دوست دارم و دوست دارم به کسایی که دوستشون دارم کتاب هایی که دوست دارم رو کادو بدم. دوست دارم موقع کادو دادن یه چیزی اولش بنویسم تا وقتی کتاب رو بعد از مدت ها می بینن یک خاطره ای از من و از نوشته ای که واسشون می نویسم یادآوری کنند .

"کتاب رو می گیرم تو دستم و فکر می کنم که اولش چی بنویسم . فکر می کنم چی بنویسم که همه  احساسم رو نشون بده !  چی بنویسم که زیبا باشه ، یک قلم و کاغذ ور می دارم و سعی می کنم تمرکز کنم ...شروع می کنم به نوشتن ... می نویسم و خط می زنم ، می نویسم و مچاله می کنم ، می نویسم و دور می اندازم ...می نویسم و می نویسم و می نویسم و خط می زنم و مچاله می کنم و دور می اندازم ... نمی دونم چی شده که قلم تو دستم نمی چرخه و این قدر قلمم کند شده. کاغذ رو مچاله می کنم و دور می اندازم و کتاب رو می گیرم تو دستم ... به صفحه خالی اولش نگاه می کنم و فکر می کنم  که دوست داشتن رو که نمی شه راحت نوشت ، می شه نوشت اما راحت نمی شه و من نمی تونم توی این چند خط جاش بدم ... می بندم و فردا کتاب رو با صفحه اول خالی می دمش بهت تا خودت هر جور که دوستش داری پرش کنی..."

6.

سه شنبه ها رو خیلی دوست دارم. دلیل اصلی اش اینه که  در حالت عادی کلاس های هفته تموم میشه و در عین حال روز هست که سینما ها نصف قیمته . من نمی دونم مملکتی که 104 روزش پنج شنبه جمعه هست 12 تا امام تولد و شهادت داره و 2 روزش تو خرداد که اون طوری تعطیله و انواع اقسام عید قربان و فطر و ... و این چیزا داره و خلاصه تعطیلات به سر می بره که البته ما هم استقبال می کنیم و اون روز هایی هم که تعطیل نیست که کارمندا تو رو به تخم خودشون هم حساب نمی کنند و یه جواب درست حسابی بهت نمی دن و مشغول چک کردن فیس بوک و وبگردی هستند که ما استقبال نمی کنیم و خلاصه هیچ حرکت مثبتی صورت نمی گیره چرا باید تا تقی به توقی می خوره و عید میشه کرایه ها یهو زیاد شه و نخود و لوبیا و لپه و نون لواش و خلاصه کلام همه اقلام غیر از حقوق کارمندا به تبع اون پول تو جیبی بچه کارمندا به شدت می کشه بالا، بلیط این سینما آزادی آخه 4 هزار تومن انصافه؟؟؟؟؟ حرفم بخوای بزنی میگن این روزها استدلال همه این شده دیگه : ساندویچ می خوری 5000 تومن حالا هزار تومن این گرون شده زورت میاد؟ فردا روز دیدی واسه گوزیدنت هم هزار تومن ازت گرفتن و بهت یادآوری کردن ساندویچ 5000 تومنه تعجب نکن.

7.

خلاصه قضیه درس خوندن ما شده قضیه کسی که برینه و آب واسه طهارت پیدا نکنه ، نه تنها احساس سبکی نمی کنه ، احساس سنگینی گهی بهت دست میده .

پی نوشت : نحوه خوندن جمله آخر به عهده خودتون

پی نوشت 2 :شمردن خودمون بلدیم ،شماره 3 حذف شده

این داستان عاشقانه نیست

باز شبه با هجوم خاطره های قبلی ، قیافه تو با اون چشای وحشی ، نگاه های غمگین و نازهای عمدی ....

داره پلی میشه و "گوم گوم" می خوره تو سرم ، چه مهمه که منظور آهنگ A2  در مورد خیانت و گله گذاری و از این حرف هاست ؟ من اینو گوش می دم و فکر می کنم دوست داشتن چقدر خوبه . دوست داشتن صاف و ساده و زلال . این قدر یکی رو دوست داشته باشی که خیانت واسه بی معنی بشه . چه مهمه که اون یکی دیگه رو دوست داشته باشه یا تو رو دوست نداشته باشه ، نمی دونی چه حس خوبیه وقتی تو دوستش داری ، وقتی می دونی چقدر خوبه و چقدر دوست داشتنی . چرا باید مهم باشه که بدونه تو دوستش داری یا بدونه که تو چقدر دوستش داری؟ دوستش داری چون خوبه ، اون قدر خوبه که آرامش رو حس می کنی ، این قدر که وقتی کنارشی هیچ حس بدی نداری، وقتی می بوسیش بعدش پشیمون نیستی ، وقتی لمسش می کنی ، وقتی می ذاری لمست کنه ، وقتی به آغوش می کشیش نمی ترسی،معذب نیستی،حس بدی نداری ، حس گناه نداری، اصلا حس گناه نداری . دوست داری محکم و محکم تر بغلش کنی . تویی که همیشه بعد از دیدن کسی دوست نداشتی تا چند ساعت حداقل حتی صداشو بشنوی پاتو که از خونشون می ذاری بیرون دلت تنگ بشه ، حتی همون لحظه که باهاشی دلت واسش تنگ بشه ، دلت واسش تنگ بشه چون می دونی نمی تونی واسه همیشه این جا بمونه ، نمی تونی واسه همیشه این جوری تو بغلت نگهش داری ، نمی تونی واسه همیشه به این بوسه ی گرم و طولانی و خیس ادامه بدی . تویی که همیشه موقع رفتن بی تابی و این پا و اون پا می کنی دوست داری سریع تر یه جوری بپیچونی و بری و دست طرف رو به سردی و فشار می دی و مثل فشنگ می ذاری و میری دلت نیاد ، دلت بخواد بازم بمونی و زل بزنی تو چشماش و دوست داشته باشی خیلی آروم آروم شمرده شمرده موقر ازش خداحافظی کنی ، خداحافظی کنه تا بدونه این دیدار ارزش خداحافظی رو داشته ، تو چشماش نگاه کنی و چه مهمه که صدات می لرزه و چه مهمه که زورکی لبخند می زنی وقتی اشکات رو گونه هات جاری شده و چه مهمه که مرد گریه نمی کنه وقتی تو دوست داری گریه کنی . چه مهمه که شاید دیگه حالاحالا ها نبینیش و چه مهمه که شاید دیگه نبینیش وقتی می دونی واسه همیشه دوستش داری ، اون جوری که هیچ کسی رو تا حالا دوست نداشتی و اون جوری که هیچ کس دیگه ای رو اون طور نخواهی دوست داشت ، نه اینکه نخوای بلکه نتونی که توی تو نشسته ، توی تمام وجودت. و می دونی چیه؟ لذت همه ی این هایی که گفتم چندین و چنیدن برابره وقتی می دونی که اونم تورو دوستت داره ، اونم تورو دوستت داره ، خیلی قشنگ تر و خیلی پاک تر و خیلی بهتر و خیلی چیز های خوب دیگه به اندازه همه خوبی های خودش که خوب و بد توی همه انسان ها هست و اما تمام خوبی هاش و فقط همه خوبی هایش نصیب تو شده و خوبی بی اندازه رو می بینی که دوستت داره و این موقع هست که از ته دل احساس رضایت می کنی و قلبت تند تند می زنه و دلت قنج می ره و حس می کنی که چقدر دوست داری هر چی زودتر ببینیش و نمی دونی چرا این قدر مطمئنی که هر چی زود تر می بینیش و هر چی هم زود باشه همین الانش کلی دیر شده و دلتنگی خیلی وقته اومده سراغت...

سال ۸۸ در یک نگاه

زمان : آخرین نیمه شب سال 88

مکان : توی ماشین ، جاده شیراز ، 255 کیلومتری شیراز

حالت : نشسته ، لمیده ، آهنگ سیاوش در حال پخش شدنه ، خیره به مونیتور ، غرق در تفکر ، خسته از رانندگی طولانی با ماشینی که فرمون هر سمتی که تخمش می کشه ، می کشه و تو هم تخمات کشیده می شه تا به مسیر اولیه برش گردونی و در این اواخر هم این خاصیتش بیشتر شده ، مضطرب ار نشستن در ماشینی که وصفش در بالا اومده و باید احمق باشه کسی از همراهان که فکر کنه آخرین شب سال بنده خواستم خوش مزگی به خرج بدم و زیگ زاگ تو این شب عیدی نمک های پیدا و پنهان خودم رو به رخ بکشم یا اینکه من این قدر "ک.س دست" شدم که نتونم فرمون رو تو دستم بگیرم.

دلیل پست : دوست دارم به اتفاقات سال یک نگاهی بندازم ، خوب و بد ، زشت و زیبا ، جالب و کسل کننده (فکر کن من اتفاق کسل کننده واسم رخ داده باشه )

پیش نویس : این اتفاقات ترتیب خاصی ندارد ، همزمان با یاد آوری ماجراها ، سعی می شود همه اتفاق ها آورده شود

1 دوره کارآموزی خارج از کشور  : خوب ، عالی ، هیجان انگیز ، سود مالی ، سود معنوی

شاید اون روزی که منشی جبه دار زنگ زد و خودش رو منشی دکترجبه دار معرفی کرد و من هم فکر کردم سرکاری هست و خودم دکتر محسنی معرفی کردم و منشی جدی دکتر اون طور لبخند رو لب هاش اومده بود هیچ وقت فکر نمی کردم تابستون سال 88 تبدیل به رویایی ترین تابستون زندگیم میشه . زمانی که به خاطر شلوغی های بعد از انتخابات دکتر بهم گفت برو کار آموزی رو کنسل کن یک لحظه خشکم زد ، اون همه زحمت ، دوندگی واسه رزومه و مصاحبه و  ویزا و ... ولی یک کمی که فکر کردم و دیدم خب چرا دکتر خودش کنسل نمی کنه؟ آها پس شاید چون نمی تونه کنسل کنه ، بعله ، تا خودشون کنسل نکنند من عمرا کنسل نمی کنم و همین شد که 10 روز بعد از حرف دکتر من تو فرودگاه بیروت از هواپیما پیاده می شدم و با ورود به سالن می دیدم که یک نفری با تابلو ی " مهراز امینی" منتظرمه و اون روز تبدیل به حرفه ای ترین روز زندگی ام شد.

پی نوشت : خاطرات دوران کارآموزی رو جداگانه شرح می دم

2. انتخابات : مثبت ، منفی ، هیجانی ، خوارمادر هیجان ، منفی ، سرخوردگی

مناظره ها جالب بود . مناظره ی موسوی کروبی خیلی جالب بود . موسوی حرف دل همه رو همه زد. شب های بعد مناظره که می رفتیم بیرون . هیجان عمومی که وجود داشت . و کلا انتخابات یک پیروز داشت و اون ما مردم بودیم و کاش این عوامل اسراییل و امریکا و سران فتنه این طور کام پیروزی قاطع  پرزیدنت "محبوب مردمی نژاد" رو به دهن ملت "گه آلود" نمی کردند تا مجبور نشیم پلاکارد دست بگیریم که " موسوی کروبی خاتمی ، گه خوردیم بهتون رای دادیم " و این عکاسان غیور رجا  و فارس هی تند تند ازمون عکس یادگاری بگیرن و در آخر هم دولت لطف کنه و ساندیسی بده تا هم "کهی" که خوردیم پایین بره و هم طعم "گه" جای خودش رو به طعم بهتری با اسانس بهتری بده.

3.شب کوی دانشگاه (با در نظر گرفتن صحبت هایی که بعدها در این باره شد) :

امتحان ها کنسل شد ، برین خونه ها تون ... این صدا رو که بچه ها شنیدند با توجه به اتفاقاتی که شب قبلش افتاده بود جو کوی دیدنی شده بود. روی دیوار اتاق خوابگاهمون به یادگاری نوشته ام "بجه ها به مثابه به یهودیانی که از چنگ نازی ها می گریزند در حال ترک کوی هستند" - عکسش رو سر فرصت می ذارم- . با تقریب خوبی 80% بجه ها تخلیه کردند. حسین رو راضی کردم که بریم خونه خواهرم، راضی نمی شد ، خلاصه قبول کرد. در راه رفتن گاردی هایی که بیرون خوابگاه صف کشیده بودند حس خیلی بدی بهم منتقل می کردند. حس می کردم از ترس اینکه به خونم می خوان حمله کنند دارم فرار می کنم. کاری به کار سیایت نداشتم ، ندارم و نخواهم داشت اما کوی خونه ی اصلی من بود ،اگرچه شاید خیلی کم اونجا باشم اما خونه اصلی من حساب میشه. از ترس حمله به خونمون دممون رو گذاشته بودیم رو کولمون و در حال فرار بودیم. گاردی ها با اون هیکل ورزیده و قد های برافراشته بزرگ ترین بیلاخ هایی بودند که در عمرم جلوی چشمانم می دیدم . حسین گفت بیا برگردیم ، گفتم نه.رفتیم سمت تقاطع کارگر جلال ، به سمت ایستگاه ماشین های ونک ، نصف خیابون رو که رد کردیم ، بووووووووووف یه تصادف در فاصله 40 50 ساتتی متری ام رخ داد.نزدیک ترین تصادفی که در عمرم دیدم ، البته غیر از اون هایی که خودم داشتم.حسین گفت بیا برگردیم.گفتم شیرخط ، اگه شیر اومد برمی گردیم ، اگه خط اومد میریم. شیر! روباه ترین شیر زندگی ام اتفاق افتاد و ما بر گشتیم. و اون شب نیروهای عزیز گاردی با برادرین که لباس شخصی خودشون رو پوشیده بودن  داخل کو.ی ریختند. تنها نکته جالبش این بود که در ساختمون ما از کسانی که در لحظه ی حمله در ساختمان در طبقات 1 2 ساختمان 16 17 بودند تقریبا همه را بردند و زدند و ... غیر از من و همین حسین عزیز و من یکی از هیجان انگیز ترین لحظه های عمرم را تجربه کردم که مطمئنم مزه اش تا آخر عمر زیر زبون و لای دنون و پاها و جاهای دیگه و توی یک سری اعضای دیگه موندگار شده که قول می دهم در اسرع وقت مفصل داستان را تعریف کنم.

4

تولد محمد و پیدا کردن یک سری دوست جدید به واسطه اون تولد و همه شب نشینی ها و مهمونی های بعدش و خونه محسن رفتن ها و پیش محمد بودن ها و همه و همه این قدر خوب و دوست داشتنی و باحال و "کول" و .... که نمی دونم چطوری توضیح بدم و خلاصه نگاه نکنید توضیحش 3 ، 4 خط بیشتر نیست! مزه اش خیلی خیلی خیلی زیاد خوب بود از همین جا از محمد و فافاطی تشکر می کنم و جای محسن خالی که الان تو زندان داره بهش خوش می گذره . در کنار اون اتفاقات خوبی که بود زندان رفتن محسن هم یکی از بدترین خاطره های امسالم شد و خلاصه تلخ و شیرین این اتفاق ها زیاد مهم نیست و مهم دوستی ها مون هست که امیدوارم همیشه خوب بمونه .

5. باز نشستگی مامان : خوب خوب تعجب

باز نشسته شدن مادر عزیز و قدردانی هایی که از ایشان به عمل آمد و تعریف و تمجید های همکاران و مراجعه کنندگان تبدیل به یکی از اتفاقات خوب امسال شده بود و از انجایی که برخلاف برخی مملکت ها که بی صاحاب هستند مملکت ما هر جا که انگشتت را بگذاری حتی اگر ماتحت مبارک خودت باشد چندین و چند صاحاب دارد چند هفته پیش یکی از چند ارگان مربوط حکم بازنشستگی را پس گرفت و مادرگرامی باید برگردد سرکار اما چند ارگان دیگر حکم بازنشستگی را رسمی شمرده اند و مادرگرامی نمی تواند بازگردد سرکار و درگیری ها شروع شده و شما پیداکنید پرتقال فروش را . در هر حال مامان که دیگه حوصله سرکار رفتن رو نداره . مادر در طول خدمت صادقانه خدمت کرد و سال 75 هم کارمند نمونه کشور شد و الان دیگه وقت استراحت کردن ایشونه.

6. دوست : خوب خوب عالی

امسال یک سری دوست جدید پیدا کردم ، امیدوارم دوستی ام باهاشون عمیق تر بشه ، در هر صورت خیلی خوبه که آدم دوست زیاد داشته باشه اما خیلی بهتره که آدم دوست با معرفت داشته باشه . معرفت دوست هات رو هم یه جا می تونی ببینی ، اونم موقع سختی ها ، موقعی که بهشون نیاز داری و درمونده ای. خلاصه ، شکر خدا که دوستای با معرفت هم بین دوستام پیدا میشن اما دوست با معرفت از نظر من این طوری تعریف میشه که تو مشکلات واسه کمک بهت خودش پا پیش بذاره ، اینه دوست با معرفت واقعی که من یک دونه از این دوست ها رو مطمئنم دارم ، خودم هم سعی می کنم با معرفت باشم ، همه می گن واسه یکی تب کن که واست بمیره ، من و مهیار این شعار رو تصویب کردیم که واسه یکی بمیر که واست تب کنه ، این قدر مرام و معرفت بالاست خداوکیلی نشد نگیم دیگه شب آخر سالی.

پی نوشت 1 : اگر بجه با مرامی هستید و خواستید دوست با معرفت داشته باشید درنگ نکنید.

پی نوشت پی نوشت 1: من لیست دوست های پسرم رو الان که چک کردم پر بود ، لیست دختر ها هم که بدون نیاز به چک کردن حتما یک جای خالی برای شما داره دوست عزیز:دی

7.تصادف : بد ، بد ، معرفت سنج

وقتی از اوایل دی ماه هر بار که آبجی عزیز ماشین رو بهتون می ده تاکید می کنه که خیلی حواست باشه یک وقت شب عیدی به جای نزنی ، نتیجه میشه که همه ی فازهای منفی یک جا جمع میشه و روز 26 ام اسفند توی پارکینگ وقتی نشتی پشت فرمون و درحالی که استارت می زنی و می گی و "خدایا خودت آبروم رو حفظ کن" به بدترین نحو ممکن فاز های منفی جمع شده بروز میکنه تا برینه به آبرو و حیثیت و  ابهت و شوخ طبعی و همه چیز تو و به طرز احمقانه ای می ما لونی به ستون مالوندنی! نتیجه این میشه که پس فرداش وقتی یک ماشینی که تا با 60 تا باش برونی این قدر چپ و راست میشه که تصادفش رو تضمین می کنه رو با 80 90 تا چند صد کیلومتر برونی و صحیح و سالم تحویل بدی و به جای قدر دانی بهت بگن وای تو همیشه این قدر چپ و راست می کنی و تو همیشه این قدر زیگ زاگ می رونی و تو همیشه  ژانگولر میای موقع رانندگی و با پوزخند بهت نگاه کنند و منظورش این باشه که " تو همیشه این قدر ک.س دستی؟" و تو هم زبونت از هر زمان دیگه ای کوتاه تر باشه و نتونی داد بزنی بیا 10 کیلومتر با این برون بعد نظر بده. خلاصه این تصادف باعث شد معرفت یکی از دوستام که واقعا و از ته دل دوستش دارم رو از نزدیک لمس کنم.

پی نوشت : البته دوست داشتنی بودن این دوستم اصلا ربطی به کاری که می خواست بکنه نداشت و ورای این حرف ها و این کار ها من از ته قلب دوستش دارم چون واقعا دوست داشتنیه

8

نمی دونم چرا هیچ حسی برای سال نوی جدید ندارم . حس نمی کنم قراره تحول خاصی رخ بده در حالی که می دونم امسال یکی از فعال ترین سال های زندگی ام خواهد بود. کسانی رو که دوست دارم دعا می کنم . کسایی که دوستم دارند برام دعا کنند. تنها ناراحتی سال تحویل امسال اینه که مهیار کنارمون نیست ... ایشالله به مهیار هم خوش می گذره تعطیلات امسال ;)