سنگ بزرگی که نشانه‌ی نزدن بود ولی آن را زدند!

انسانی هستم که به شدت گناه دارد... صدای گریه ی حضار

سنگ بزرگی که نشانه‌ی نزدن بود ولی آن را زدند!

انسانی هستم که به شدت گناه دارد... صدای گریه ی حضار

دختر بازی (1) ، صداقت حرفه ای

پیش نویس : صرف نظر از اندکی دستکاری این داستان واقعی واقعی است.

اپیزود اول : مکان : داخلی  فنی دانشگاه تهران ، امیر آباد

+ بابا چیه چپیدیم توی این دانشگاه ، بیا بریم "علوم تحقیقات " دختر بازی . بابا این دخترای دانشگاه آزادی هم خیلی خوشتیپ و خشگل ترن ، هم خیلی آدم ترن ، خودشون رو هم نمی گیرن ، خلاصه خیلی خوبن ، تیپ و قیافه شارون استون ، اخلاق فاطمه زهرا

= بابا من رو که می شناسی ، روم نمیشه بخوام برم جلو تو خیابون با کسی صحبت کنم ، دیگه نهایت زبونمون تو اینترنته ، اونجا هم چون مجبور نیستیم با کسی چشم تو چشم شیم یه کمی زبونمون وا میشه !

+ بابا اونجا بر بیابون ، کسی به کسی نیست ، هم اینکه کسی نمی شناستت ، هم اینکه  یهو می بینی یه دختری از کوهی کمری جایی داره میاد ، میری خلاصه یه صحبتی می کنی و ردیفه دیگه و اصلا نگران نباش ( و در این لحظه چشماش برقی میزنه )

اپیزود دوم : مکان : دانشگاه علوم تحقیقات

(بعد از 3 ساعت )

+ ای مشدی ، کم کم باید بریم و تو هم مثل بوق ها هیچ غلطی نکردی هاااا ، خب یعنی از هیشکی خوشت نیومد ؟

= والله من که از همشون خوشم اومد اما روم نمی شه اخه

+ (یک نگاه عاقل اندر سفیه میندازه) ای بابا برو دیگه....اونا اون دافه از دانشکده فیزیک اومد بیرون رو میبینی؟ اون چطوریه؟ خوبه؟

= آره

+ ( در حالی که دستش رو پشت + گذاشته و داره بهش قوت قلب میده هلش میده جلو)

= ( دو سه تا نفس عمیق می کشه و برای این که جلوی + و دوستاش ضایع نشه توکل به خدا رو ترجیح میده و یه کم قدم هاش رو تند می کنه و از پشت خودش رو می رسونه به دختره)

= خانوم ببخشید یه لحظه!

( این جا ها را با دور تند براتون رد می کنم . این که ا شما فیزیک می خونید و همین دانشکده هستید و ای بابا غرض از مزاحمت اینکه دختر خاله منم امسال کنکور داره و خیلی به فیزیک علاقه منده و الان میخواد انتخاب رشته کنه – و اون لحظه به این فکر نمی کنه که انتخاب رشته آزاد خیلی وقته که تموم شده – و از این جور حرف ها که کلا 5 دقیقه هم نمیشه و دختره هم با روی خوش جواب سوال ها رو میده و راهنمایی می کنه و اینا  تا ....)

= مرسی خانوم خیلی لطف کردین فقط اگه میشه امکانش هست شمارتون رو بدین که اگه باز هم سوال داشتم ازتون راهنمایی بگیرم

@ : (دختره در حالی که انگار خیلی غیرمنتظره از این که پسره شمارش رو خواسته ترش می کنه و روی در هم میکشه و دژم میشه و انگار به خانوادشون تجاوز شده و الان در مقابل متجاوز قرار گرفته با یک خشم مضاعف میگه : نه !!!!! بفرمایید آقا )

= ( در حالی که فست = در رفته و سنگینی نگاه یه جماعتی رو روی دوش خودش حس می کنه یه آهی می کشه و یه نفس می گیره و میگه ) :اااا اینطوریه؟؟؟ حالا که این جوری شد ببین ، دختر خاله و فیزیک و دانشگاه آزاد و انتخاب رشته و اینا همه رو خالی بستم ، امروز اومدم دانشگاه شما پیش یکی از دوستام ، روبروی دانشکده شما دیدم اومدی بیرون خیلی ازت خوشم ، هم از تیپ و قیافت هم از استایلت ، خواستم بیام باهات صحبت کنم ، الانم که بات صحبت کردم شک ندارم که ازت خوشم میاد ، حالا میشه شمارتون رو بدبد

@ : وااااااااااااااااااااااااا ، خب یاد داشت کن 09......

اپیزود سوم : مکان : البته مکان به آقای = و خانوم @ مربوطه و به شما و بنده و مخصوصا شما هیچ ربطی نداره و الکی این قدر مکان مکان ننویس ملت فکر بد می کنند !

پی نوشت : ای بابا حالا من هر چی مینویسم دلیلی نداره که خودم توش نقش داشته باشم هاااااا

پی نوشت 2 : این که میگویند صداقت حرفه ای ، صداقت حرفه ای همین است هااااا

 

هدف ها و آرزو ها

توی وبگردی ها با یک سایتی آشنا شدم که در مورد "هدف" ها بحث می کنه (لینکش این کنار هست) یک لیستی داده بود که در اون هدف های مردم رو با توجه به رای دهی اعضای این سایت مشخص کرده بود . به عنوان یک نمونه ی آماری میشه به این لیست نگاه کرد. من به شخصه خیلی وقته به این نتیجه رسیدم که فارغ از اینکه چه دینی دارید یا در کدوم کشور زندگی می کنید یک سری هدف ها و آرزوها هست که خیلی بین انسان ها مشترک هست و کاریش هم نمی شه کرد . می تونید تو این سایت عضو شید و شما هم به این جامعه آماری کمک کنید . البته خیلی ازهدف ها و  آرزو هایی که می بینید از نظر من اونقدر ساده و بی ربط هستند که واقعا تعجب میکنم چطور این می تونه آرزوی یک عده ای باشه . برای راحتی و برای این که خودم یک بار این لیست رو کامل بخونم 30 تا آرزوی اول رو می گذارم(البته اونجا 100 تا بوده که فکر کنم حوصلتون سر بره) مطمئنم خیلی از این آرزو ها آرزوی شما هم هست. من در مورد آرزوها و هدف های خودم شاید یه توضیحی هم بدم

1.کم کردن وزن (مطمئنا شاید اگه بعد از کنکور نزدیک 40 کیلو از وزنتون کم کرده باشید این آروز شاید به نظرتون زیاد بجا نباشه اما خب با وزن الانم دوست دارم 10 کیلو دیگه کم کنم تا به وزنی که همیشه دوست داشتم برسم این شکم رو هم 6 تیکه کنم البته الان هم تیکه هست اما یک تیکه ، به هر حال یه ماه دیگه دیدین در و داف ها در مورد" سیکس پک " مهراز دارن صحبت می کنند و این ها زیاد تعجب نکنید)

2.متوقف کردن به تاخیر انداختن کار ها

3. نوشتن کتاب ( خیلی دوست دارم ولی نه هر کتابی ، یک چیزی که ...)

4.عاشق شدن (!)

5. خوشحال بودن ( یک آرزوی ساده ی سخت دست یافتنی که جا داره حتی اول باشه)

6. خالکوبی کردن ( با این که خیلی دوست دارم اما واقعا این هم شد آرزو؟؟؟؟ )

7. در روز مقدار بیشتری آب بنوشم ( الهم اشف کل مریض!!!!)

8.ازدواج کردن ( وای ، با پوزخند و لبخند و از این چیز ها از این گزینه رد نشید ، واقعا تشکیل خانواده ها یکی از هدف ها و آرزو های من در زندگی هست که شاید هیچ وقت میسر نشه)

9. سفر به دور دنیا ( کیه که بدش بیاد ، البته الان زیاد حال نمی کنم نسبت به چند سال قبل)

10.رفتن به سفر جاده ای بدون هیچ مقصد خاصی

11. دیدن شفق شمالی ( عمرا اصلا بدونید چی هست چه برسه بخواد آرزوتون باشه)

12. یاد گرفتن اسپانیایی ( اللهم اشف کل مریض رو باید واسه این مینوشتم)

13. پول جمع کردن ( بزن قدش ، دقیقا ، پول شاید خوشبختی نیاره اما یک کشتی بزرگ به سمت خوشبختی در اختیار شما قرار میده (جانی دپ) )

14. بوسه زیر باران ( والله ما که فعلا باید دنبال بوسه تو کوچه خلوت و ماشین و هزار پستو باشیم ، نهایتا بوسه تو خونه خالی ، فکر جوونای ایران رو نمی کنند از این آرزوها می کنند دیگه ، بابا رمانتیک ، اون مال توکتاب هاست بچه –ستاد روحیه دهی به جوانان ایرانی)

15.بیشتر عکس گرفتن !

16. دوستان جدید پیدا کردن ( البته که این خیلی خوبه اما حفظ دوستان قدیمی از همه چی بهتره ولی گاهی اوقات یک سری دوستان جدید پیدا می کنی که واقعا حس می کنی خیلی زود تر باید باهاش دوست می شدی ، آره دقیقا منظوری خود خودتی)

17. فراگیری نواختن گیتار ( من عاشق گیتارم ، یکی بیاد مجانی به من یاد بده آرزو های 5 و 13 و 7 و شاید 14 و حتی 16 رو عملی کرده . از هم اکنون منتظر میل های شما هستیم )

18. خریدن خانه ( والله کیه بدش بیاد؟)

19. خلاصی از قرض ها

20.خوان کتاب های بیشتر ( والله این خارجی های هم با سرانه کتاب خونی بالا وقتی آرزوی 20 ام شون اینه دیگه ما کلا یک کتاب در سال بخونیم کلی برد کردیم )

21. پیدا کردن یک شغل

22. زندگی کردن به جای زنده بودن  ( در این لحظه حضار در حالی که اشک در چشمانشان جمع شده می ایستند و شروع به تشویق رای دهندگان به این گزینه می دهند )

23. دویدن ماراتن ( بابا ملت تو زندگی چه هدف هایی دارند ها ! حالا تو چی؟ بد بخت تنبل لش)

24. یادگیری فرانسه

25. مرتب ورزش کردن ( این در حال حاضر با توجه به گزینه 1 مهم ترین هدف من در زندگی هست)

26. چتربازی با ژانگولر بازی ها شاقه ( یاد این افتادم که در راستای گور بابای شماره 13 من به زودی می خوام برم بانجی جامپینگ ، هر کی خواست آمار بده با هم بریم :دی)

27 . داشتن اعتماد به نفس بیشتر ( ای بابا :دی)

28. تغذیه سالم ( در راستای 1 در حال پیگیری ، حالا چه مهمه دیشب خر شدیم تو پیتزا چمن گول یه عده ای رو خوردیم ژامبون تنوری زدیم ، دیگه اون ممه رو لولو برد ، فست فور خوری هم تعطیل)

29. نوشتن یک رمان ( اصلا روحیاتم با نوشتن رمان سازگار نیست هرچند خوندنش رو دوست دارم)

30. یاد گیری ژاپنی ( آقا اون دعا رو بدو بیار همین جا بکوب تو سر 9956 نفری که به این رای دادند)

 

برق لعنتی

1.

استرس عجیبی دارم . نمی دونم دلیلش چیه . شاید به خاطر درس های لعنتی این ترم باشه که هیچ حسی نسبت بهشون ندارم . شاید به خاطر این روز هایی باشه که داره میگذره و هرچه بیشتر به امتحان های میان ترم نزدیک میشیم و من هم هر چی بیشتر حس می کنم باید دست هام رو جلوی این درس ها ببرم بالا، آدم دست هاش بالا بره بهتره تا گوش هاش بالا بره . هر روزی که می گذره به کنکور لعنتی نزدیک تر میشیم . منظورم البته کنکور ارشد بهمن ماه هست هاااا . چیه ، فکر می کنید خیلی زوده که بخوایم به فکر کنکور باشیم ؟ مشکل این جاست که هنوز نمی دونم آیا می خوام تو این رشته برق لعنتی ادامه بدم یا نه .

2.

 آدمی که همه عمرش از درس بدش میومده ، یک سالی مجبور میشه و بخونه و کنکور بده و فکر می کرده که همه چیز تموم میشه . یک سال سختی می کشی و بعدش تمومه ، چه می دونسته که باز هم باید درس بخونه ، گرادیان و دیورژانس و کیرشف و فرانتی و رزونانس و فاز به فاز و فاز به زمین و ستاره مثلث و ... فکر کن تو همه عشقت سالینجر و فیتزجرالد و کارور و خرمگس و ابراهیم نبوی و نادر ابراهیمی و جمال زاده و آل احمد و هدایت و ... باشه و مجبور باشی همه این ها رو بذاری کنار و بری مدار و الکترونیک و منطقی و کنترل و ماشین و هزار تا کوفت و زهرمار دیگه بخونی . فکر کن توهمه نقطه قوتت زبونت باشه و فکرت و بتونی این دو تا را با هم هماهنگ کنی و کارهای نشو رو ردیفش کنی و اون وقت موقع امتحان فقط یه کاغذ و یه خودکار بهت بدن و حق استفاده از اعداد رو داشته باشی . فکر کن عاشق تیم برتون و اسکورسیزی و کوبریک و جانی دپ و دی کاپریو و پولانسکی باشی و مجبور باشی بشینی فیلم تمیز کردن "مقره ها" و فیلم سر هم کردن "تیر های برق" رو تو کلاس نگاه کنی و تو بهترین حالت چشم هات رو بذاری رو هم و بخوابی تا موقعی که چراغ ها رو روشن می کنند بغل دستیت بزنه بهت که مهراز تموم شد بیدار شو .  عاشق کار با "فوتو شاپ" باشی و مجبور باشی با "متلب" و "ای تپ" و "دیگ سایلنت" کار کنی و هی زیر لب سرکش گ رو جا بندازی و بگی "دیک سایلنت ، سایلنت دیک" و خودت رو اون "دیک" "سایلنت" در نظر بگیری که مجبور شدی خفه خون بگیری و این مزخرفات رو تحمل کنی و الان دقیقا 10 ماه مونده به کنکور بعدی .

3.

حمید رضا در حالی که جز شاگرد اول هاست و نقره المپیاد فیزیک داره و بدون کنکور می تونه بره ارشد قید برق رو زد رفت و سینما !!!! امیر علی و علی  قید برق رو زدند و رفتند mba  و فکر کنید که این ها نزدیک ترین دوستان من توی دانشگاه بودند. اما من می ترسم ... ترس ! می فهمید ترس یعنی چی؟ یعنی یه چیز خوب رو ول کنی و بری واسه “finding neverland” .

4.

 تصمیمتو باید بگیری ، mba میاد تو ذهنم که میگن کارش خوبه و قبولیش سخته و رقابت با 70 هزار نفر در حالی که 70 80 نفر قبول میشن منطبق روحیه خودمه، با خودم می گم می کنم از این برق لعنتی که نمی دونم چی شد اصلا انتخابش کردم اما مطمئنم اگه بخوام دوباره انتخاب کنم جز گزینه های اصلیمه چون درس همه جورش بده ، حالا که مجبوری بیا و بین بد ها بهترینش رو یا شاید بدترینش رو انتخاب کن. کاش صنایع رو انتخاب کرده بودم که راحت تر بود و ... گاهی فکر می کنم بسه دیگه تا همینجاش ، برم کار کنم و کنارش تو مجله ای روزنامه ای چیزی یه کاری دست و پا کنم و برم سمت چیزی که دوستش دارم . نقطه مشترک من و جانی دپ اینه که اونم وقتی 18 سالش بود فکر می کرد استعداد هیچ کاری رو نداره . نقطه تفاوتمون هم اینه که اون 22 سالگی به هر حال بازیگر شده بود و من الان هیچ گهی نیستم. بدیش اینه که بقیه درکت نمی کنند . به  خواهرم شوهر خواهرم می گم نظرتون چیه برم mba ، میگن الان دیگه مدیریت همه دارن میرن و یه مدرکی می گیرن و نه بابا این چه رشته ایه؟ همون برق رو بخون که خیلی خوبه و این حرف ها. یه کلوم نمی پرسن چرا؟ به مهیار مسج میدم نظرت در مورد mba  چیه واسه ارشد ؟ میگه نه بابااااا همون برق خوبه راستی یه ماشین دیدم دنده اتومات.... دیگه بقیش رو نمی خونم ...

خودم دلم میخواد حالا که لیسانس برق رو گرفتم فوقش رو هم بگیرم ، اصلا حالا که این طوریه دکتراش رو هم می گیرم چشمتون درآد.نمی دونم ، فکر کنم دیگه باید این روز ها تا می تونم خوش بگذرونم که دوران خوشی داره تموم میشه و اگر قرار باشه تو همین رشته ادامه بدم دوست دارم تو بهترین دانشگاه ادامه بدم.پس خوش می گذرونیم تا با دل خوش و خیال راحت پاشنه ها رو وربکشیم

مبتذل نویسی : قبض موبایل

1.

این روز ها مدام حس نوشتن میاد سراغم و دوست دارم بنویسم و بنویسم و موضوعاتی که تو فکرم می گذره و دوست دارم در موردش بنویسم اون قدر زیاده که وقتی انگشتام رو روی کیبورد می ذارم هیچی نمی تونم بنویسم . نوشتن برای من مثل اعتراف مسیحی هاست . می نویسم تا سبک شم ، اما چه حیف که نمی تونم خوب بنویسم ، می نویسم تا تمرینی بشه که بتونم خوب بنویسم . صادق هدایت ، همینگوی ، ریچارد براتیگان و ... همشون خود کشی کردند یک عده وقتی جوون تر بودند و یک عده وقتی پیرتر شده بودند . شاید به این خاطر که به رضایت از خودشون دست پیدا نکردند ، اون چیزی که تو ذهنشون بود رو نتونستند به اون خوبی که دوست دارند بیان کنند و این عدم رضایت توی گاز خونه و گلوله تفنگ خودش رو به اونها نشون داد. حالا منی که نمی تونم خوب بنویسم و کلی چیز تو ذهنم هست که دیگه ول معطلم ، کی دیدید که همین روزها تپانچه رو گذاشتم تو دهنم و ماشه رو کشیدم.

2.

در مورد نحوه ی نوشتن به من ایراد های زیادی گرفته شده . یکی گفته " حیفه که این قلم به سمت ابتذال رفته " ، یکی دیگه گفته " آقا جون تو همه دلقک بازی های روزانت رو درآر، از این چیز ها بکش بیرون" ، خیلی ها گفتن "اه پسره ی بی شعور بی چاک دهن ، دیگه از حد گذرونده " و خلاصه از این حرف ها زیاد شنیدم. دوست دارم فقط یک چیزی بگم ، این فضا این طوری هست که یک آدرسی هست که شما این آدرس رو تایپ می کنید و به این فضا میاید . این حرفم رو خواهشا به حساب بی ادبی من نگذارید ، دوست دارم بتونم منظورم رو خوب بهتون برسونم .در عین حال که تعجب می کنم که چرا به جای اینکه به خود موضوع بپردازید اندر پیچ این ادبیات متوقف شدید و کلا از این همه توضیح به دوردست به نوک انگشتان من زل زدید و باز هم گلی به جمال آریا و آرش این توضیحات رو می دم.

 من نه لینکم این ور اون ور هست که یکی یهویی بیاد این جا رو ببینه و از راه بدر شه و نه اینکه این جا "تارنمایی" برای بحث های منافی عفت شده باشه . من این جا آزادانه می نویسم و بدون خود سانسوری ، چیز هایی رو که به نظرم درست باشه که این جا بنویسم می نویسم ، یک نفر دیگه هم میشینه و یک جایی و آدرس من رو تایپ می کنه و میاد این جا و مطلب رو می خونه پس اونی که داره میاد اینجا می دونه که ممکنه این جا با چه حرف هایی مواجه بشه و با علم به این میاد . مخاطب های این جا دختر های 14 ساله نیستن که خدای نکرده بیان مطالب فسق و فجور من رو بخونن و چشم و گوش و هزار یک جای دیگشون باز شه. یا داستان "فانتزی تخیلی" از "ماجراهای من و دوست دخترهام" با عکس های قربونش برم نیستن که پسر های 14  بیان و چشم زل به مونیتور و یک دست به کیبورد و یک دست به خشتک پیج من رو بالا پایین کنند . همشون این مراحل رو گذروندن و همشون می دونن این حرف های به ظاهر "مبتذل" که من می زنم چی هست . وقتی من واژه 3.ک.س رو به کار می برم که بخوام یک حرفی بزنم . نمی دونم چی میشه که یک عده به قول آریا میان و این جا رو می خونن و در مورد مفهوم نوشته ها حرف می زنند.عین خیالشون نیست که تو بنویسی 3.ک.س یا "نزدیکی جنسی" . من در این جا سعی می کنم طوری بنویسم که به صحبت های روزانه ی خودم نزدیک باشه . خیلی از کلماتی که ما بد می دونیم اون قدر های بد نیستند ، یعنی خودمون دائم استفاده می کنیم و اون موقع اصلا حس این رو نداریم که بد بوده باشند . البته من از عمد سعی می کنم که یک کمی "بی پروا" بنویسم . این چون از این زبونی که الان وجود داره بدم میاد . این زبون ما ایرانی ها را به سمت "ریا" کشونده و کسایی که من رو می شناسن می دونند که جدا از "ریا" بدم میاد ، خیلی هم بدم میاد . "ریا" فقط به رابطه ما با خدا مربوط نمی شه که "ریا" به همه جنبه های زندگی ما مربوطه .  من "سارتر" نیستم که بیام جلو ی جمع خودم رو نقد کنم و هر چه بدی از خودم به نظرم می رسه جار بزنم که حتی گاهی که این کار رو در ذهن خودم شروع کردم قادر به تموم کردنش نبودم اما حداقل کاری که می تونم انجام بدم اینه که یک کمی بی پروایی به نوشته هام بدم و سعی کنم بدنامی این "تابو شکنی" رو به جون بخرم تا این که این "ریا" لعنتی از ادبیات و فرهنگ من و اطرافیان من بره . خواستم بدونید که ابتذال چیز دیگر است . در هر صورت اگر زیاده روی شده عذر می خوام گرچه این جا ملک خدایی من است و این جا من خدا.چیزی که جامعه نیاز داره تعداد بیشتری خدای متواضع است ، متاسفانه تعدادمان خیلی کم شده :دی

پی نوشت : سر مهیار خلوت شود بدهیم یک تابلو بزند بالای این صفحه که مسوولیت ورود دختران و پسران زیر 16 سال و پیرزن های بالا 60 سال و بیماران قلبی و زنان حامله و زن های بی جنبه و مرد های "کم زمانی" و افراد با سابقه بیماری های خاص را به عهده خودشان بگذارد .

3.

پول موبایلم امروز اومد حالم به شدت گرفته شد . گاهی اوقات با این لامصب زیاد صحبت می کنی و پیه پولش را به تنت می مالی و گاهی مثل این دوره در حالی که فکر می کنی نهایت 20 30 تومان  ( به خدا من که اصلا این دوره صحبت نکردم !!!!! نمی دونم چی شد اصلا) یکهو این پیه 70 تومانی رو چنان مخابرات به اندامت می مالاند که گویا هنگام مالاندن این پیه به اندام یک جاهایی هم از دستش در رفته و یک سری کارهای بی ناموسی کرده که این ماتحت بنده ازبعد ظهر هنگام نماز که این مسج مخابرات آمده این چنین داره می سوزه . گذشت دوره ای که مخابرات دوره ای 200 و 300 تومن از طرف بنده تغذیه می شده و من قول می دم که از این به بعد یعنی عمرا ، سگ این ایرانسل عزیز و نازنین که مسجش 16 تومن می افتد شرف دارد به اون رفیق ناباب همراه اول مسج 9 تومنی که گرچه سگ زرد برادر شغال هست اما همین که آرام آرام وارد "پاچه" و هزار و یک جای دیگرت می شود باز می ارزد به قبضی که یکهو مثل شمشیر ابن مجلم هنگام نماز از پشت بر تو فرود بیاید و تو جوگیر شوی دو دستی سرت را بگیری و سوزشش را از ماتحت محترم حس کنی . خلاصه کلی اعصابم خورد شد و کلی لعن و نفرین و این حرف ها و خلاصه اگر یک روز جواب مسجتان را ندادم بدونید و آگاه باشید که شارژ ندارم حتما و اگر کارتون واجب بود می دونید که باید چی کار کنید دیگه؟ :دی

کردن یا دادن؟ مساله ای نیست !

1.

به یک بلاگی برخوردم که یک مطلبی نوشته بود که خیلی ذهن من رو به خودش جلب کرد. البته این مطلب برای 5 6 ماه بود و در ضمن نویسنده بلاگ ، بلاگش رو تعطیل کرده و در واقع جای تعامل با نویسنده دیگه پیدا نمی شد. در هر صورت دوست داشتم در موردش کمی صحبت کنم.

مطلب این طوری شروع میشه "جسم پستانداران طوری ساخته شده که برای تناسل باید آلت نوع نر در آلت نوع ماده فرو برود. ما انسانها به این فعل از نگاهی “کردن” و از زاویه ای دیگر دادن” می گوییم. "  و در ادامه در مورد "دادن" و "کردن" و چرا این "دادن" بد میشه و اون "کردن" خوب میشه و "دادن" فعل منفی میشه که برای تحقیر به کار میره که " برو بده بابا " یا اینکه " میام میکنمت ها" و خلاصه این گونه مطلب رو پیش برده .

چون طولانی میشه بخش دوم رو اول جواب میدم .

در جواب "کردن" و "دادن" . "کردن" با "ثکث" فرق داره . "کردن" بار منفی غلبه داره که واقعا کسی نیست این رو تکذیب کنه . وقتی می گیم "کردن" دقیقا منظور این نیست که لزوما کسی آلت خودش رو توی جای کس دیگه ای کرده باشه . این که میگی میگن اه دیدی طرف فلانی رو کرد یا ترتیبش رو داد داستان جور دیگه ای هست ! اونجا هدف پسره فقط س.ک.س هست و هدف دختره چیزی غیر از س.ک.س و وقتی پسره با شارموطه بازی تونست مخ دختره رو بزنه و "ثکث" داشته باشه می گن پسره دختره رو" کرد" و ترتیبش رو داد همون طور که وقتی هدف پسره دوست داشتن و هدف دختره تیغیدن باشه اگه دختره بتونه بتیغه می گن دختره طرف  رو "کرد" و ترتیبش رو داد . وقتی من هدفم از دوستی با یکی عشقی باشه که بهش دارم و هدف اون این باشه که برای یک مدتی با من باشه و من اوقات فراغت رو براش پر کنم و من هر روز به فکر اون باشم و هی تند و تند بهش بزنگم و اون از اینکه وقتش پر میشه خوشحال باشه و بعد هم من رو بپیچونه و بره در حقیقت این دختره هست که من رو "کرده" رو رفته .

اما توی "ث.ک.ث" اگر علاقه ای باشه اصلا این حس پیش نمیاد ، نه پسر فکر می کنه داره "می کنه" و نه دختر فکر میکنه داره "کرده" میشه . اون موقع هست که نه "حس گناه" داره و نه کوچکترین "پروایی" . شاید بشه گفت دو طرف در حال " دادن " هستند. حتی اگه علاقه ای نباشه اما دغل بازی ای هم در کار نباشه باز هم کسی حس "کردن" یا "کرده شدن" بهش دست نمی ده . هر دو طرف هستند که "می دهند " و هر دو طرف هستند که " می گیرند " پس این قدر این دو تا رو با هم مقایسه نکنید . از قدیم این جمله ی همیشگی من بوده که تو "ث.ک.ث" که هر قدر که من در حال "کردن" طرف هستم ، طرف مقابل هم داره منو " می کنه " . اون موقع هنوز به این تعریف لغوی "دادن" نرسیده بودم اما منظورم از گفتن هر دوی اینا دقیقا یکیه . "ث.ک.ث" و هر آنچه هم شبیه آن را که تجربه کرده باشید  شاید با تعریف من موافق باشید و صدالبته شاید هم نباشید و همیشه حس "کردن " یا "دادن " بهتان دست داشته باشد.

خلاصه نویسنده تا این جا یک سری صحبت هایی کرده و یک سری مسایلی رو بیان کرده که بی راه هم نبوده و بعضا قابل تامل بوده اما وقتی میگه : "نتیجه ای که می خوام از این بحث بگیرم اینه که در فرهنگ مردانگی ما گرچه اغلب آقایون از رابطه از پشت لذت می برن اما این موضوع رو عمیقا انکار می کنن و هر کسی که به این کار مبادرت کرده باشه حتی اگر یک بار و در نوجوانی بوده باشه یک آدم ذلیل ِ خاک بر سر ِ حقیر ِ ک.ونده است."

میان نوشت:

بدم میاد از کسایی که بدون این که قادر یا حاضر به بحث باشند فکر می کنند که حق با اونائه و چیزی غیر از نظر خودشون رو نمی پذیرند . خیلی از منتقدای سینمایی این طوری هستند ، خیلی از منتقدای سیاسی این طوری هستند ، خیلی از آدم های دور و بر ما این طوری هستند . هیچ موضوعی رو غیر از حرفی که خودشون می زنند نمی پذیرند و هیچ دلیل و منطق و برهانی هم نیاز نیست براشون بیاری، اونا حرف شما رو قبول نمی کنند ، من از این افراد متنفرم.

"اغلب" مردان از رابطه از پشت لذت می برن ، من می خوام بدونم این "اغلب" به کی بر می گرده ؟ یعنی من الان دارم با این حرف ها این علاقه شدید قلبی خودم رو به این که یک نفر از پشت بام رابطه داشته باشه پنهون می کنم ؟ وای خدای من ، خدا حفظ کنه نویسنده رو که این قدری قاطعانه این حرف رو می زنه و از واژه "اغلب" استفاده می کنه که مطمئنا تحقیق کرده و سند و مدرکش هم موجوده ، یعنی الان "اغلب" همجنس های من دارن این مدلی حال می کنند و من خبر نداشتم ؟؟؟ ای دل غافل که چقدر من ساده ام و ای دل غافل که شما "اغلب" مردان چقدر نامرد که یک ندا به ما ندادید...واقعا من موندم این خانوم عزیز چی شد که به این نتیجه رسید .

در ادامه خانوم عزیز گفته که به خاطر مساله قبح مساله دادن در مردان در ایران(جهان) هست که وقتی مثلا می خواهند در زندان نهایت تحقیر را انجام دهند باتوم و شیشه نوشابه و بعضا آلت در ماتحت طرف فرو می کنند و طرف وقتی در جامعه ای مثل ایران زندگی کرده و عمری کسانی رو که داده اند با تحقیر "بچه ک.ونی" خطاب کرده تاب نمی آورد و نهایتا یا سرخورده می شود یا خود کسی می کند و از این دست مسایل .

در جواب بایدبگم که در "تایم" می خوندم که در حیوون ها ثابت شده که گاها یک نر برای اینکه قدرت خودش و برتری خودش رو به نر دیگه ثابت کنه به زور خفتش می کنه و آلت مبارک رو تو مقعد مبارک طرف می کنه ! البته شاید همون طور که به گفته شما “اغلبمردا از رابطه مقعدی لذت می برند حیوونا هم همین طور باشند . ولی یعنی حتی در حیوون ها که اکثر حرکاتشون در غریزی هست گاها تجاوز و این جور اعمال منافی عفتی دیده می شه . و این پیشینه تاریخی داره . در کشور های خارجی هم تجاوز به مردان دیده می شه و نمی دونم این اغلب مردان که از این اعمال لذت می برند چرا بعد از این حادثه دپرس میشن و برای عمر چنین چیزی رو از یادشون نمی برن و در حالا که پرده عفتشون دریده شده و لذت هم می برند چرا در خفا به این کار ادامه نمی دهند؟

پنیر

پیش نویس : این پست به هیچ وجه حاوی نکات غیر اخلاقی نیست و هر گونه تشابه اسمی یا برداشت اشتباه از ذهن خراب و منحرف خودتان سرچشمه می گیرد .

3 سال پیش برای عمره رفته بودم به عربستان . چیزی که امروز می خوام بگم خاطره ی مستقیمی از اون روز هاست . توی سوپر مارکت های اونجا همین که از در وارد می شدی یک تابلوی خیلی بزرگ می دیدی که تبلیغ یک سری محصولات لبنی بود. حالا می تونید حدس بزنید اسم اون محصول چی بود . والا گلاب به روتون روم به دیوار همین جوریش هم هی دارن به من فشار وارد می کنند که ای بابا این چه طرز نوشتنه و چرا این قدر از کلمات رکیک استفاده می کنی و این چیزا پس دیگه از من نخواهید که بگم اسم این محصولات لبنی چی بود . همین قدر بگم که این اسم به اندازه کافی مایه نشاط ایرانی ها رو فراهم کرده بود و ما هایی که تنها و مجرد رفته بودیم اونجا هی تو هتل به این رییس کاروانا گیر می دادیم که ای بابا حاج آقا یه خورده از اون پنیر ها بیار ما هم بخوریم ، حاج آقا هم که ماشالا از اون حاجی تهرانی هایی بود که از 100 متری حاجی بودنش داد می زد و انصافا خیلی هم لات بود می گفت هر کی میخواد فعلا با خودش مشغول باشه ایشالا تا پنیرش برسه . جالب ترین وای ها و خدا مرگم بده ها و ایش و انواع اقسام اصوات تعجب و خنده و شرم و خجالت رو ما تو این رستوران ها می دیدیم . البته مکه که رفته بودیم اوضاع خراب تر از این حرف ها بود . توی تمام اتوبان ها با بی شرمی تمام نوشته بودند (....) . همون موقع اسم این محصولات رو یواشکی و جوری که کسی نبینه داریم چی سرچ می کنیم و فردا هزار و یک حرف و حدیث واسمون در نیارن تو اینترنت سرچ کرده بودم و نتیجه درست حسابی در مورد شرکت سازنده نرسیدم و از آلمان و کانادا بگیر تا فرانسه و ... رسیدم . بیروت هم که این نوع پنیر ها همه جا حرف اول رو می زد و همون جا یک دوستی از استرالیا داشتم که وقتی بهش گفتم معنی این کلمه به فارسی چی میشه کلی خندیده بود و گفته بود که این پنیر ها خوش مزه ترین پنیر هایی هست که تا حالا خورده و البته می گفت تو استرالیا همه جا از اینا نیست و باید بیشتر از فروشگاه های عرب ها این پنیر رو بخرند . mbc  هم که یک زمانایی نگاه می کردم بی پدر این پنیر رو تبلیغ می کرد و اصلا و ابدا هم فکر نمی کرد که اینجا خانواده نشسته و ما باید یه چشمون به تلویزیون باشه یه دستمون به کنترل که اگه دختر جوونی پیرزنی خانواده ای چیزی اونجا بود و یهو تبلیغش اومد سریع شبکه رو عوض کنیم .






خلاصه همیشه به این فکر بودیم فکر کن تو اتوبان های تهران داری رانندگی می کنی یهو ببینی نوشته مثلا " طعم زندگی را با پنیر ... تجربه کنید . (...) به صبحانه های شما معنا می دهد " و از این فکر کلی خندم می گرفت . تا این که امروز یک چیزی دیدم که کل این خاطره ها به ذهنم اومد . سوپری کنار دانشگاه یک تبلیغات زده بود به درش ، پنیر کیبی !!!!! دقیقا با همون رنگ بندی و با همون فونت و ... خلاصه فهمیدیم گویا این ها هم بیکار نبودند و وقتی بازار خاور میانه رو دارند دستشون می گیرند و یک برند بین المللی خیلی شناخته شده هستند یه کمی کوتاه اومدند و یه تغییر کوچیکی تو اسمشون دادند و با اسم  "پنیر کیبی" وارد بازار ایران شدند.

قصد این پست فقط یاد آوری این نکته هست که وقتی صبح ها در حال صبحانه خوردن خیلی شیک با نون گرم و چایی شیرین به همراه خونواده در حال خوردن پنیر کیبی هستید بدونید که این چی چی هست و دارید چه چیز خوشمزه ای رو نوش جان می کنید

طهران تهران


من نه منتقد سینما هستم ، نه درس سینما خوندم ،نه در هیچ کلاسی شرکت کردم و مطالعات خیلی مختصرم در زمینه سینما هم بیشتر به تاریخ سینما برمی گرده و همین. از  دکوپاژ و میزانسن و اینا هم در حد این که اسمشون بار ها تکرار شده و من هم  شنیدم اطلاع دارم و هیچ حسی نسبت بهشون ندارم. فعلا هم اصلا هیچ علاقه ای ندارم اصلا بدونم که این ها چی هستند . اما عاشق سینما هستم . عاشق فیلم هستم و تا جایی که بتونم فیلم می بینم. برای همین هم نظراتی که در مورد فیلم می دم از زبون یک فیلم بین آماتوره که فیلم رو نه از نظر تکنیک های فیلم برداری و سایر تکنیک های دیگه، که فیلم رو از نظر حسی که فیلم بهش منتقل می کنه قضاوت می کنه. فیلم خوب فیلمی هست که بعد از دیدنش بگم اه چه خوب و فیلم بد هم فیلمی که بعد از دیدنش بگی اه چقدر مزخرف و خوب رده بندی از خوب تا بد جوری هست که تو ذهنم می مونه.

پیش نویس : طهران تهران دو اپیزود داره که هیچ ربطی به هم ندارند و در آخر فیلم هم هیچ ربطی به هم پیدا نمی کنند و کلا دو داستان کاملا جدا از هم دارند.

طهران : روز های آشنایی :داریوش مهرجویی

اگر بخوام کلی در موردش بگم ، خیلی خیلی غیر واقعی ، کسالت آور و کلی چیز های ناخوشایند دیگه بود . البته من با دو تا از دوستام رفته بودم که این فیلم رو ببینم که اون دو تا هم از بخش اول خوششون نیومده بود. خب خیلی هم ممکنه خوششون بیاد که قطعا همین طوره اما به نظر من خیلی بد بوده. قسمتی که سقف خونه ریخته و همسایه ها اومدن تا لحظه ای که سال تحویل بشه واقعا مصنوعی بود ، مخصوصا برای فیلمی که سعی می کرد بخواد خیلی رئال باشه و بعید بود از مهرجویی این همه مصنوعی شدن . بعد هم که انگار یک فیلم تبلیغاتی بود برای نشون دادن یک سری جاهای تهران و رستوران یاسمن و ... . صحنه ای که دکتر نیومده شروع می کرد به چک آپ و ... . از همه لج در آر تر شخصیت "دایی بابا" بود که مثل فرشته مهربون بود یا مثل این پری هایی که چوب به دست توی کارتون های "والت دیزنی" هر چیز بدی رو "فیکس" می کنند . "خیر مطلق " بود و خیلی غیر واقعی بود . بیشتر به یک آدم مشنگ معتاد می خورد تا یک پیرمرد اهل دل خیر.به هر حال فکر کنم مهرجویی موقعی که به فکر ساختن این فیلم بوده "همه چی آرومه مه چقد خوشحالم" رو خیلی زیاد گوش می کرده

این که این همه بد گفتم به این خاطر بود که بگم اپیزود اول خوب نبود . ولی خب قسمت های خوب هم کلی داشت . بازی پانته آ بهرام رو مثل همیشه خیلی دوست داشتم . پسره و دختره خیلی خوب بودند . در کل صحنه های خوب زیادی هم داشت اما فیلمی که 6 7 تا صحنه بد داشته باشه حتی اگه 15 تا صحنه خوب هم داشته باشه فیلم خوبی نیست اما دلیل نمی شه که اون 15 صحنه خوب رو دوست نداشته باشیم .

تهران : سیم آخر : مهدی کرم پور

اپیزود دوم بر خلاف اپیزود اول خیلی به دل من نشست . البته اپیزود دوم ضعف روایت داشت و یک جاهایی زور زده بود یک جاهایی حماقت کرده بود . مثلا هر چی فکر کردم نفهمیدم چرا باید برزو ارجمند به بخش تصادف اون پسره ربط پیدا می کرد؟ غیر از مصنوعی کردن کار واقعا چه فایده دیگه ای داشت؟ واقعا اصلا انتظار چنین کار بچه گانه ای رو نداشتم ، این اتفاق که داستان ها به هم ربط پیدا کنند مرسومه ، اما نه اینکه آخر دو تا داستان رو مهدی کرم پور بخواد این طوری بهم بچسبونه .

بعد از گربه های ایرانی ، این بار نوبت تهران:سیم آخر بود که به موسیقی بپردازه . موزیک هایی که زیرزمینی پخش میشه و خواننده هایی که مجوز انتشار آثارشون رو نمی گیرند و اجازه کنسرتشون لغو می شه . این بار اما "رضا یزدانی" . کسی که من خیلی ازش خوشم میاد . بعد از "رییس" کیمیایی این دومین باری بود که به عنوان بازیگر جلوی دوربین می دیدم اما اون کجا و این کجا . اون جا یه نقش کوچیک به عنوان خواننده و این جا نقش اول به عنوان خواننده . قیافه خوبی داره و انصافا خوشتیپ هست و به نظرم می تونه بیشتر در سینما ی ایران نقش بازی کنه .

اپیزود دوم رو واقعا دوست داشتم به طوری که واقعا ترجیح می دادم که تمام وقت و سرمایه اپیزود اول رو به اپیزود دوم می دادند . البته اپیزود دوم خیلی شعار زده بود و واقعا دیالوگ های شعاری زیادی داشت .یعنی یک جور هایی این شعار زدگیش حسابی رو اعصاب بود. دوست نداشتم این همه زور زدن برای رسوندن مفهوم رو.کاش یه کم روون تر به این موضوع می پرداخت و کاش یه روزی بشه که دیگه جمله هایی مثل این شهر همش اتوبانه باید تا تهش بریم رو دیگه تو فیلم ها نبینیم .سکانس "ریس" بچه ها تو خیابون واقعا عالی بود و خیلی دوست داشتم اما از همه این ها بگذریم آهنگی که آخر اپیزود دوم اجرا کردند چیزی بود که حاظرم یه دو تومنی دیگه یه سه شنبه بدم (سه شنبه ها نصف قیمته) و برم ببینم . اونم توی سینما آزادی با اون کیفیت صدا ! نمی دونم چرا موسیقی این قدر در سینمای ما مهجور مونده و خوشحالم که چند سال اخیر فیلم هایی مثل سنتوری و گربه های ایرانی ( که اولی به خاطر پایان مسخرش و شعار زدگی بیش از حدش که اگه بازی بهرام رادان نبود اصلا قابل تحمل نبود و دومی هم که اصلا فیلم نبود و حتی یک مستند خوب هم نبود و تنها نکته های مثبتش بازی حامد بهداد و موزیک هایی بود که پخش می کرد ) ساخته می شن و البته کاش یک روز فیلم های خوب و قشنگی در مورد موسیقی رو بتونیم توی سینما ها ببینیم